کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سپاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سپاردن
/sepārdan/
معنی
= سپردن sepordan
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: سپارد
بن حال: سپار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سپاردن
لغتنامه دهخدا
سپاردن . [ س ِ / س ُ دَ ] (مص ) مخفف اسپاردن . پهلوی «اپسپارتن » و «اپسپورتن » ، قیاس شود با ارمنی «اپ - سپر - ام » (تسلیم کردم ، واگذار کردم ) از «اپ + سپار» ، ریشه ٔ ایرانی «سپر» افغانی «سپارل » (تسلیم کردن ) کردی «سپارتن » . تسلیم کردن . دادن . به...
-
سپاردن
فرهنگ فارسی معین
(س دَ) [ په . ] (مص م .) سپردن .
-
سپاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] sepārdan = سپردن sepordan
-
واژههای مشابه
-
پی سپاردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. س ِ دَ) (مص ل .) پی سپردن ، راه رفتن .
-
جان سپاردن
لغتنامه دهخدا
جان سپاردن . [ س ِ دَ] (مص مرکب ) جان سپردن . مردن . هلاک شدن : بهرعیسی جان سپارم سردهم صدهزاران منتش بر جان نهم . مولوی .رجوع به جان سپردن شود.
-
جستوجو در متن
-
سپریدن
لغتنامه دهخدا
سپریدن . [ س ِ پ َ دَ ] (مص ) تمام کردن و به انجام رسانیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || لگدکوب کردن . پایمال کردن : چو پیل آن چنان زخم پیکان بدیدهمه لشکر خویش را بسپرید. فردوسی .رجوع به سپردن و سپاردن شود.
-
سفارش
لغتنامه دهخدا
سفارش . [ س ِ رِ ] (اِمص ) سپارش . اسم مصدر از سپاردن ، سپردن . توصیه در نگاهداری و محافظت چیزی یا اجرای امری . (فرهنگ فارسی معین ). سپارش و شفاعت . (آنندراج ). || دستور دادن . فرمایش . || (اِ) دستور. فرمان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
سپاریدن
لغتنامه دهخدا
سپاریدن . [ س ِ / س ُ دَ ] (مص ) سپردن : سپارید ما را و ساکن شویدبه یزدان دادار ایمن شوید. فردوسی .چو میدان سر آمد بتابید روی بترکان سپارید یکباره گوی . فردوسی .هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدیدبزیر طرف سپاریده میخ را ستوار. ناصرخسرو(دیوان چ تقی ز...
-
سپار
لغتنامه دهخدا
سپار. [ س ِ / س ُ ] (اِ) مایحتاج و آلات و ادوات خانه باشد از هر نوعی . (برهان ). اسباب خانه . (جهانگیری ). آلت خانه . (اوبهی ) (لغت فرس ) (صحاح الفرس ). اسباب و آلات و ادوات خانه . (آنندراج ). کاچال . مبل . اثاث : بهانه جوید بر مال خویش و نعمت خویش ک...
-
جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gyān] jān ۱. نیرویی که تن به آن زنده است؛ روح حیوانی.۲. روان: ◻︎ جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸)، ◻︎ جان و روان یکیست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بیدی...
-
سپردن
لغتنامه دهخدا
سپردن . [ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) (از: سپر = سپار + دن ، پسوند مصدری ) اسپاردن . سپاردن . سپردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). واگذاشتن . بازگذاشتن . تحویل دادن : پادشا سیمرغ دری...