کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سِمَان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صمان
لغتنامه دهخدا
صمان . [ ص َم ْ ما ] (اِخ ) نصر گوید شهری است بنی اسد را. (معجم البلدان ).
-
صمان
لغتنامه دهخدا
صمان . [ ص ُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ اصم . (منتهی الارب ).
-
ثمان
فرهنگ فارسی معین
(ثَ) [ ع . ] (اِ.) هشت .
-
سمان
لغتنامه دهخدا
سمان . [ س َ ] (اِ) مخفف آسمان . (از برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || نام روز بیست و هفتم بود از هر ماه شمسی . (برهان ) (غیاث ) (جهانگیری ) (آنندراج ). || مرغ سلوی و آنرا کرک نیزگویند. (از آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) : باران و برف بارد بر ما کنو...
-
سمان
لغتنامه دهخدا
سمان . [ س َم ْ ما ] (اِخ ) ازهربن سعد. رجوع به همین کلمه شود.
-
سمان
لغتنامه دهخدا
سمان . [ س َم ْ ما ] (ع ص ) روغن گاو فروش . (ملخص اللغات ). آنکه روغن گاو فروشد. (مهذب الاسماء). روغن فروش . || (اِ) رنگهاست که بدان آرایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یک نوع رنگی که بدان آرایش کنند. || یک نوع گیاه . (از ناظم الاطباء).
-
سمان
لغتنامه دهخدا
سمان . [ س َم ْ ما] (اِخ ) (1118 - 1172 هَ . ق .). سعیدبن محمدبن احمدسمان از مردم دمشق است . او راست : «الروض النافح فیحاورد علی الفتح من المدائح » که به اتمام آن توفیق نیافت . دیوان شعری موسوم به «منائح الافکار» و نیز «مغنی » را در نحو بنظم درآورده ...
-
سمان
لغتنامه دهخدا
سمان . [ س ِ ] (اِخ ) نام شهری و مدینه ای باشد. (برهان ) : و چون از نهب و قتل فارغ شدندبناحیت کنکرت و حدود سمان رفت . (جهانگشای جوینی ).
-
سمان
لغتنامه دهخدا
سمان . [س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سمین ، که فربه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ).
-
ثمان
لغتنامه دهخدا
ثمان . [ ث َ ] (ع عدد، اِ) هشت . ثمانیه . هشت زن .
-
ثمان
لغتنامه دهخدا
ثمان . [ ث ُ ] (ع ق ) هشتگان هشتگان .
-
ثمان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] semān گرانبها.
-
سمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آسمان] [قدیمی] samān ۱. = آسمان۲. روز بیستوهفتم از هر ماه خورشیدی؛ آسمان روز.
-
سمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: سُمانی] [قدیمی] samān = سمانه٢
-
سمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sammān روغنفروش؛ روغنگر؛ روغنکار.