کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سُول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اضب
لغتنامه دهخدا
اضب . [ اَ ض َب ب ] (ع ص ) شتر بیمارسینه یا بیمارسپل . مؤنث : ضَبّاء. ج ، ضُب ّ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن اشتر که سول وی درد کند. (تاج المصادر بیهقی ). اشتری که سول او بدرد آمده باشد. (مهذب الاسماء). شتری که به بیماری ضَب دچار باشد،و ضب ، درد ی...
-
سور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بزم، جشن، عروسی، عیش ≠ عزا، ماتم ۲. میهمانی، ولیمه ۳. ختنهسوران ۴. عروسی ۵. بارو، باره، حصار ۶. اسب سرخرنگ ۷. سول ۸. پاسور ۹. بردنورق ۱۰. اپراتورهای منطقی (همه، بعضی و )
-
سبل
لغتنامه دهخدا
سبل . [ س ُ ب َ ] (اِ) زیر پای شتر. مرادف سول . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : زمانی بکردار مست اشتری مرا بست و بسپرد زیر سبل . ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 250).رجوع به سپل شود.
-
شپل
لغتنامه دهخدا
شپل . [ ش ِ ] (اِ) شپلت . شپیل . شفل . پایه و مرتبه . (برهان ) (انجمن آرا). پایه و مرتبه و منزلت و جاه . (از ناظم الاطباء). || پاچه ٔ شتر را گویند از آنجا که به زمین نزدیک است . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). سپل . سول . سفل . || صدا و آوازبلند کردن ...
-
نقب
لغتنامه دهخدا
نقب . [ ن َ ق َ ] (ع مص ) دریده شدن موزه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت سوده شدن سول شتر. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). سوده سپل شدن شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یا تنک و ب...
-
اظل
لغتنامه دهخدا
اظل . [ اَ ظَ ل ل ] (ع اِ) شکم انگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شکم انگشت . قسمت نزدیک جلو قدم از بیخ ابهام تا بیخ خنصر یا شکم انگشت نزدیک پشت قدم . (از متن اللغة). || شکم سپل شتر.ج ، ظُل ّ، شذوذاً. (منتهی الارب ) (...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). کهنه شدن جامه : اَسْحَق َ الثوب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پستان بشکم وادوسیدن از بی شیری . (تاج المصادر بیهقی ). خشک شدن پستان و بر سینه چفسیدن : اَسْحَق َ الضرع ؛ خشک شد پستان شیرده و...
-
باب السول
لغتنامه دهخدا
باب السول . [ بُس ْ سو ] (اِخ ) دروازه ای است در طلیطله . مؤلف الحلل السندسیة آرد: پس از پیمودن مسافتی بمیزان پنج دقیقه از باره ای که اعراب برآورده اند به دروازه ای میرسیم آنرا نیز اعراب بنیان نهاده اند. و آنرا باب السول می نامند. گویند دروازه ٔ مزب...
-
خف
لغتنامه دهخدا
خف . [ خ ُف ف ] (ع اِ) سَپَل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب ).کف اشتر. کف فیل . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخفاف .- ذوات الخف ؛ اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف ). || سم شترمرغ . سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند. || زمین درست . ...
-
اصدف
لغتنامه دهخدا
اصدف . [ اَ دَ ] (ع ص ) اسب دارای صَدَف . (از اقرب الموارد). رجوع به صدف شود. اسب که رانها نزدیک و سمها دوردور نهد و در هر دو بند دست وی اندک پیچیدگی بود و جانب راست سم آن به بیرون رویه مایل باشد. و اگر جانب چپ باشد آنرا اقفد نامند. (از منتهی الارب )...
-
باسک
لغتنامه دهخدا
باسک . (اِخ ) یکی از طوایف اسپانیا که در فعالیت و هوش شهرت یافته اند. این قوم از بقایای نژاد ساکن شبه جزیره ٔ ایبری میباشند و در جهت غربی سلسله ٔ کوههای پیرنه و در اسپانیا سکونت دارند. تعداد جمعیت این قوم حدود ششصد هزار تن است که در نواحی گپوزکوا و ب...
-
اسعاف
لغتنامه دهخدا
اسعاف . [ اِ ] (ع مص ) برآوردن . گزاردن : اسعاف حاجت ؛ برآوردن حاجت . روا کردن حاجت . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). روا کردن . (غیاث ). قضا کردن حاجت : اسعف بحاجته : از آنجا که اریحیت طبع و کرم ، نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرده باسعاف ...
-
تسویل
لغتنامه دهخدا
تسویل . [ ت َ س ْ ] (ع مص ) بیاراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آراستن کاری را. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال سولت له ُ نفسه ؛ ای زینت .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آ...
-
دیز
لغتنامه دهخدا
دیز. (اِ) رنگ و لون را گویند عموماً چنانکه اسب سیاه خسرو پرویز را شبدیز میگفتند یعنی شبرنگ و رنگ سیاه را گویند خصوصاً و رنگ خاکستری بسیاهی مایل را نیز گفته اند که مخصوص اسب واستر و خر و بعضی از حیوانات دیگر که از کاکل تا دمش خطی سیاه کشیده شده باشد. ...
-
اشخیص
لغتنامه دهخدا
اشخیص . [ اِ ] (اِ) بعضی گوینداین لغت یونانی است بمعنی درخت کرمدانه و آن نوعی از ماذریون باشد. خوردن آن با شراب گزندگی جانوران رانافع است و آنرا بعربی شوکةالعلک خوانند. (برهان ) (آنندراج ). و صاحب مخزن الادویه آنرا بیونانی خامالاون لوفش یعنی مختلف ال...