خف . [ خ ُف ف ] (ع اِ) سَپَل شتر. سبل شتر. سول شتر. (از منتهی الارب ).کف اشتر. کف فیل . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، اخفاف .
- ذوات الخف ؛ اشتر و آنچه بدو ماند. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| سم شترمرغ . سم دیگر حیوانات را جز شترمرغ خف نگویند. || زمین درست . || آنقدر کف پای مردم که بزمین رسد. || شتر کلانسال . || هر آنچه پوشند. || موزه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خفاف .
- امثال :
رجع بخفی حنین ؛ ناامید برگشت . خائب بازگشت کرد : قاموس بخفی حنین بازگردید. (تاریخ یمینی ).
رجع حنین بخفیه ؛ ناامید برگشت . رجوع به رجع بخفی حنین شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.