کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سَرَکْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سَرَکْ
لهجه و گویش گنابادی
sarak در گویش گنابادی یعنی خبرگیری ، سر زدن ، فضولی ، جاسوسی ، دید زدن
-
واژههای مشابه
-
سرک
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ) (اِمصغ .) 1 - سر کوچک . 2 - اضافه ، اضافه بار.
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان لورا و شهرستانک بخش کرج شهرستان تهران . دارای 370 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آن غلات ، گردو، لبنیات و عسل است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ ] (ع مص ) با کلید بستن . (دزی ج 1 ص 649). قفل کردن .
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س َ رَ ] (اِ) به زبان قزوینی پسر را گویند که برادر دختر است . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : سرک سرک توره با من چو جنگ بی راهی مو عاشقم و تو دیوانه ٔ سرمایی . حافظ صابونی قزوینی .رجوع به پسر شود.
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س َ رَ ] (اِمصغر) مصغر سر است . (برهان ). || فاضل وزن . فاضل قیمت . فاضل در اندازه . قناس در جامه . (یادداشت مؤلف ): این لباس سرک دارد. این پارچه سرک دارد.- سرک کردن ؛ بریدن شاخهای سر درختی که برپاست . (یادداشت مؤلف ).- سرک کشیدن ؛ گردن ک...
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س َ رَ ] (ع مص ) سست شدن تن بعد از قوت و توانایی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س ِ ] (اِ) سرخاب و سفیدآبی که زنان بر روی مالند. (برهان ). سرخی و سفیدی که زنان بر روی مالند. (رشیدی ). || سرخ و سفید. (برهان ). || سرکه . (رشیدی ).
-
سرک
لغتنامه دهخدا
سرک . [ س ُ ] (اِ) سرخجه و آن جوشی است که از سر و روی و اندام اطفال برآید. (برهان ). به فارسی سرخچه و به عربی حصبه گویند. (رشیدی ).
-
سرک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ سر] sarak ۱. سر کوچک.۲. فزونی و بالا بودن وزن یا ارزش چیزی نسبت به چیز دیگر.۳. سربار؛ اضافهبار.〈 سرک داشتن: (مصدر لازم) سر داشتن و فزونی داشتن چیزی نسبت به چیز دیگر در وزن یا ارزش.〈 سرک کشیدن: (مصدر لازم)۱. به جایی سر زدن و سر...
-
topdressing 2
کود سرک
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] کودی که به گیاه درحالرشد داده میشود
-
topdressing 1
سرکدهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] استفاده از کود سرک بر روی سطح خاک
-
سرک کشیدن
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ. کَ یا کِ دَ) (مص ل .) (عا.) دزدیده و پنهانی به جایی نظر انداختن .
-
دنگ سرک
لغتنامه دهخدا
دنگ سرک . [ دَ س َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانرود بخش مرکزی شهرستان ساری با 690 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ نکا و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).