کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سویداء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سویداء
معنی
(سُ وَ یا وِ) [ ع . ] (اِمصغ .) 1 - دانة سیاه . 2 - نقطة سیاه دل .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سویداء
فرهنگ فارسی معین
(سُ وَ یا وِ) [ ع . ] (اِمصغ .) 1 - دانة سیاه . 2 - نقطة سیاه دل .
-
سویداء
لغتنامه دهخدا
سویداء. [ س ُ وَ ] (ع اِمصغر) سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب ). || میانه ٔ دل . (بحر الجواهر). میان دل . (مهذب الاسماء) (دهار). دانه ٔ دل . (دهار) (منتهی الارب ). سویداءالقلب . دانه ٔ دل . (ناظم الاطباء). رجوع به سودا و سویدا شود.
-
جستوجو در متن
-
ثمرةالقلب
لغتنامه دهخدا
ثمرةالقلب . [ ث َ م َ رَ تُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) مهجه . حبةالقلب . سویداء.
-
حبةالمبارکة
لغتنامه دهخدا
حبةالمبارکة. [ ح َب ْ ب َتُل ْ م ُ رَ ک َ ] (ع اِ مرکب ) شونیز. بشمة. سویداء. کلونجی . سیاه تخمه . سیاه دانه . حبةالبراکة. غَرفج . خونجک . بوغنج . حبةالسوداء .
-
مهجة
لغتنامه دهخدا
مهجة. [ م ُ ج َ ] (ع اِ) جان و روح . (غیاث اللغات ). روح . (از اقرب الموارد). جان . (السامی ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). || خون یا خون دل . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). خون میان دل . (غیاث اللغات ). خون که در درون دل است . سویداء. حبةالقلب .ثمرةالقل...
-
اطرش
لغتنامه دهخدا
اطرش . [ اَ رَ ] (اِخ ) (متولد 1917 م .) فرید. موسیقی دان و آهنگ ساز و هنرپیشه ٔ معاصر عرب که در سویداء سوریه به جهان آمد و سپس با مادر و خواهر خویش به مصر رفت و در آنجا در هنر شهرت یافت . نخستین فیلمی که در آن شرکت جست فیلم «انتصار الشباب » درسال 19...
-
حبه ٔ دل
لغتنامه دهخدا
حبه ٔ دل .[ ح َب ْ ب َ ی ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبةالقلب . مهجة. سویداء. ثمرةالقلب . تأمور. دانه ٔ دل . نقطه ٔسیاه دل . خون دل . یا آنچه سیاه است در دل . جلجلان القلب . نقطه ٔ دل . سیاهی دل ، و آن خون بسته ٔ سیاهی باشد در درون دل . (دستور ا...
-
حبةالسوداء
لغتنامه دهخدا
حبةالسوداء. [ ح َب ْ ب َ تُس ْ س َ ] (ع اِ مرکب ) شونیز. نانخواه . شینیز. شونوز. شهنیز. حبةالمبارکة. کبودان . کِرنج . سویداء. کلونجی .(فهرست مخزن الادویه ). سیاه تخمه . سیاه دانه . حبةالبراکة. غرفج . خونجک . بوغنج . || صاحب مخزن در فهرست گوید: حب ّ (...
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سهل بن عبداﷲ سرخسی ، کاتب و خطیب فصیح ، وزیر مأمون عباسی و پدر پوران زوجه ٔ مأمون بود و شعرا در مدح اوقصیده ها دارند. در پایان عمر به مرض سویداء گرفتار و دیوانه شد و او را زنجیر کردند و در خراسان به سال 203 هَ . ق . درگ...
-
حبةالقلب
لغتنامه دهخدا
حبةالقلب . [ ح َب ْ ب َ تُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نقطه ٔ سیاه دل . خون دل . دانه ٔ دل . حبه ٔ دل . یا آنچه سیاه است در دِل . (منتهی الارب ). مهجة. سویداء. ثمرةالقلب . تأمور. جلجلان القلب . نقطه ٔدل . سیاهی دل . میان دل . (مهذب الاسماء) : و صولجان بید...
-
شونیز
لغتنامه دهخدا
شونیز. (اِ) سیاه دانه را گویند و به عربی حبةالسودا خوانند و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند. (برهان ). مرادف شنیز و شونیز معرب آن . (رشیدی ). سیه دانه . (دهار). حبةالسوداء. (قاموس ). تخمی است سیاه که به هندی کلونجی گویند. (غیاث اللغات ). سیاه د...
-
طویس
لغتنامه دهخدا
طویس . [ طُ وَ ] (اِخ ) عیسی بن عبداﷲ مکنی به ابوعبدالنعیم . مردی ظریف و عالم به تاریخ مدینه و انساب مردم آن بوده و دف نیکو می نواخت و از مشهورترین علماء فن غنا در صدر اسلام بود. مخنثی از عرب و او به شآمت مشهور بوده چه بشب وفات رسول (ص ) ولادت او (11...
-
استشهاد
لغتنامه دهخدا
استشهاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گواهی خواستن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حاضر آمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بگواهی خواندن . گواهی طلبیدن . بشهادت طلبیدن . (تاریخ بیهقی ). || گواه کردن . (تاج المصادربیهقی ). گواه...
-
خال
لغتنامه دهخدا
خال . (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر روی . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون ، دلربای ، دلجوی ، دلفریب ، دل آرای ، مشکین ، عنبرین ، عبنربوی ، عنبربار، مع...