حبه ٔ دل .[ ح َب ْ ب َ ی ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حبةالقلب . مهجة. سویداء. ثمرةالقلب . تأمور. دانه ٔ دل . نقطه ٔسیاه دل . خون دل . یا آنچه سیاه است در دل . جلجلان القلب . نقطه ٔ دل . سیاهی دل ، و آن خون بسته ٔ سیاهی باشد در درون دل . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ) :
بدان خردی که آمد حبه ٔ دل
خداوند دو عالم راست منزل .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.