کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سویدا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سویدا
/soveydā/
معنی
خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است.
〈 سویدای دل: [قدیمی] = سویدا
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. نقطه سیاهی درقلب
۲. دانه سیاه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سویدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. نقطه سیاهی درقلب ۲. دانه سیاه
-
سویدا
لغتنامه دهخدا
سویدا. [ س ُ وَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سیاه که بر دل است . (غیاث ) (آنندراج ) : این سویدای دل من که حمیراصفت است صافی از تهمت صفوان بخراسان یابم . خاقانی .خاکیان را ز دل گرم روان آتش شوق باد سرد از سر خوناب سویدا شنوند. خاقانی .نه فلک راست مسلم نه ملک را حا...
-
سویدا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: سوَیداء، مصغرِ سوداء] [قدیمی] soveydā خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است.〈 سویدای دل: [قدیمی] = سویدا
-
سویدا
واژهنامه آزاد
سویدا. [ س ُ وَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سیاه که بر دل است .
-
جستوجو در متن
-
حبةالقلب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] habbatolqalb = سویدا
-
حک کردن
لغتنامه دهخدا
حک کردن . [ ح َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محو کردن . سودن : عارفان خال سویدا را ز دل حک میکننداینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست .صائب .
-
سویداء
لغتنامه دهخدا
سویداء. [ س ُ وَ ] (ع اِمصغر) سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب ). || میانه ٔ دل . (بحر الجواهر). میان دل . (مهذب الاسماء) (دهار). دانه ٔ دل . (دهار) (منتهی الارب ). سویداءالقلب . دانه ٔ دل . (ناظم الاطباء). رجوع به سودا و سویدا شود.
-
حبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حبَّة] habbe ۱. یک دانه؛ یک حب.۲. [قدیمی] واحد اندازهگیری وزن به مقدار وزن یک یا دو جو.۳. [قدیمی] ششیک عشر دینار.۴. [قدیمی] ششیک دانگ.〈حبهٴ دل: [قدیمی] = سویدا: ◻︎ بدان خردی که آمد حبهٴ دل / خداوند دوعالم راست منزل (شبستری: ۸۹).
-
نعمان
لغتنامه دهخدا
نعمان . [ ن ُ ] (اِخ ) ابن عمروبن منذر، از ملوک غسانی شام است ، وی در حدود سال 296 م . به سلطنت رسید و 27 سال پادشاهی کرد، قصر حارب و نیز قصر سویدا را در حوران او بنا کرد. نابغه ٔ ذبیانی اورا مدیحه گفته است ، وی در حوالی سال 323 قبل از هجرت درگذشت . ...
-
کاشک
لغتنامه دهخدا
کاشک . (ق ) کاش . مخفف کاشکی . ای کاش که . کاش که . کاش کی . کاچ : کاشک آن گوید که باشد بیش نه بر یکی بر چند نفزاید فره . رودکی .کاشک هرگز این سودا در دیگ سویدا نپختمی . (سندبادنامه ص 307).کاشک تنم بازیافتی خبر دل کاشک دلم بازیافتی خبر تن کاشک من از ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالسیدبن شعبان . ابوالعباس ملقب به صلاح الدین اربلی . حاجب ملک معظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل . او مردی ادیب و شاعر بود. ملک معظم وقتی بر وی خشم گرفت و محبوس کرد اما بزودی او را رها ساخت و احمد بشام نزد ملک مغیث ر...
-
جلجلان
لغتنامه دهخدا
جلجلان . [ ج ُ ج ُ ] (ع اِ) نوعی است از انواع تره ها که پارسیان او را «گشنیز» گویند و عرب تخم او را «جلجلان » گویند، و بعضی «جلجلان »، «کنجد» را گویند و «سمسم » را «بلداق » گویند، و یک نوع «کنجد» است به لغت رومی او را «ورسیمون » گویند و «کنجد» را به ...
-
ناوک انداز
لغتنامه دهخدا
ناوک انداز. [ وَ اَ ] (نف مرکب ) ناوک زن . تیرانداز. (از آنندراج ) (بهار عجم ) : نژادش ز افغان سپاهش هزارهمه ناوک انداز و ژوبین گذار. فردوسی .به صندوق پیلان نهادند روی کجا ناوک انداز بود اندر اوی . فردوسی .ابر میسره چل هزار دگرهمه ناوک انداز پرخاشخر....
-
است
لغتنامه دهخدا
است . [ اِ ] (ع اِ) کون . دُبُر. بُن .(ربنجنی ). نشیمن . حلقه ٔ دبر. تهیگاه . نشستنگاه . نشست جای . رَمادَة. رَماعة. عجز. کفل . (برهان قاطع). سرین . (رشیدی ). مقعد. ام سوید. ام سویدا. (المرصع). محسّه . ستَه . محشه . حماء. خوارة. (منتهی الارب ). قراعة...