جلجلان . [ ج ُ ج ُ ] (ع اِ) نوعی است از انواع تره ها که پارسیان او را «گشنیز» گویند و عرب تخم او را «جلجلان » گویند، و بعضی «جلجلان »، «کنجد» را گویند و «سمسم » را «بلداق » گویند، و یک نوع «کنجد» است به لغت رومی او را «ورسیمون » گویند و «کنجد» را به لغت رومی «سیسامن » گویند. گشنیز. (غیاث اللغات ) (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ج 1 ص 214). نام تره ای است که آن را گشنیز گویند. (جهانگیری ) (برهان ) (شرفنامه ). گشنیز خشک . گشنیز خشک و کنجد. (از یادداشت های دهخدا). || در کنزاللغة، دانه ٔ کنجد و دانه ٔ گشنیز باشد. (برهان ). دانه ٔ گشنیز و کنجد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و همین معنی مراد است در حدیث ابن عمر: کان یدهن بالجلجلان . و گویندکنجد در پوست قبل از درو. (از اقرب الموارد). کنجد که هنوز ندرویده باشند. تخم گشنیز. تخم گشنیز خشک . دانه ٔ کنجد و گشنیز را خصوصاً هر دانه ٔ صحرائی را که مأکول باشد عموماً گویند. (از یادداشت های دهخدا).
- دُهْن ُالجلجلان ؛ روغن کنجد.شیره . شیرج . (از یادداشت های دهخدا).
|| دانه ٔ دل که آن را سویدا گویند. (آنندراج ). نقطه ٔ میان دل . میانه ٔ دل که آن را سویدا گویند. دانه ٔ دل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).گویند: اصبت جلجلان قلبه . (منتهی الارب ). خرج من جلجلان القلب الی قمع الاذن . (اقرب الموارد). یقال : افعل ذلک الامر فی جلجلان قلبه . (مهذب الاسماء). میان دل . (مهذب الاسماء).
- جلجلان القلب و دل ؛ سویدای قلب . حبةالقلب . ته دل .
|| به سریانی سِمسِم و کزبره را نیز شامل است . بر سِمسِم و کزبره شامل است و به لغت حبش مخصوص سمسم است و مؤلف تذکره می گوید اسم سریانی است . و ابن البیطار بدان معنی کنجد یعنی سمسم داده است . (از یادداشت های دهخدا). قوریون .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.