کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سوزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سوزه
/suze/
معنی
تکه پارچهای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند؛ خشتک؛ خشتچه؛ تریز جامه: ◻︎ پرزر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱: ۱۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سوزه
فرهنگ فارسی معین
(زَ یا زِ) (اِمص .) عمل سوختن .
-
سوزه
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) تریز جامه ، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند.
-
سوزه
لغتنامه دهخدا
سوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) تریز جامه است که چابق باشد. (برهان ) (آنندراج ). تریز جامه . (غیاث ). سوزن : خشتک زر سوزه پیراهنش پر زر و در گشته ز تو دامنش . نظامی .دواج آسمان در پیش قدرت کمینه سوزه ای از پیرهن گیر. عمید لومکی (از آنندراج ).گرنه به همت سزای...
-
سوزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سوژه، سوجه، سوچه› [قدیمی] suze تکه پارچهای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند؛ خشتک؛ خشتچه؛ تریز جامه: ◻︎ پرزر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱: ۱۳).
-
واژههای مشابه
-
عرق سوزه
لغتنامه دهخدا
عرق سوزه . [ ع َ رَ زَ / زِ ] (اِ مرکب )جوش خرد سرخ که از اثر خوی بر اندام بادید شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرق سوز. رجوع به عرق سوز شود.
-
کون سوزه
لغتنامه دهخدا
کون سوزه . [ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) کون سوختگی . || در تداول عامه ، کنایه از زیان سخت دیدن . کلاه به سر شخص رفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || تأثر و تألمی شدید و بیشتر از حسد. اسف بسیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ مرکب ) مرضی که در پاره ای مر...
-
دست سوزه
لغتنامه دهخدا
دست سوزه . [ دَزَ / زِ ] (اِ مرکب ) دختری یا زنی باشد که او را خواستگاری نموده باشند اما هنوز نکاح نکرده باشند و به شوی نسپرده . (جهانگیری ) (از برهان ) (از آنندراج ).
-
دل سوزه
لغتنامه دهخدا
دل سوزه . [ دِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) دل سوزنده . سوزنده ٔ دل . آنکه دلش بر حال دیگران بسوزد. مشفق . مهربان : اگر کرامت و دلسوزیی کنی ، چه عجب که باد عالمت از دوستان دلسوزه .انوری .مجمرآسا سزد ار پای کشد در دامن زآنکه دلسوزه ٔ خلق است دل چون مجمر. کمال...
-
جستوجو در متن
-
گم سوزک
لغتنامه دهخدا
گم سوزک . [ گ ُ زَ ] (اِ مرکب ) حرقةالبول . سوزاک . (یادداشت مؤلف ). در تداول مردم اصفهان ، گم سوزه گفته می شود. و رجوع به حرقةالبول شود.
-
سوچه
فرهنگ فارسی معین
(چَ یا چِ) (اِ.) = سوجه . سوزه : 1 - پارچه ای چهار گوشه که در زیر بغل جامه دوزند؛ بغلک . 2 - پارچة مثلث متساوی - الساقین که از سر تریز جامه ببرند تا خشتک را بر آن دوزند.
-
کون
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) سرین ، نشستگاه . ؛ ~ کسی گُهی بودن کنایه از: در کاری مشکوک دست داشتن . ؛ ~ سوزه کنایه از: حسادت شدید. ؛~ گشاد بودن کنایه از: تن به کار ندادن ، تنبل و بی حال بودن . ؛ ~ نشور کنایه از: نجس ، بی دین و لامذهب .
-
خشتک زر
لغتنامه دهخدا
خشتک زر. [ خ ِ ت َ ک ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب . (از برهان قاطع) : پر زر و در گشته ز تو دامنش خشتک زر سوزه ٔ پیراهنش .نظامی (مخزن الاسرار).
-
عرق سوز
لغتنامه دهخدا
عرق سوز. [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) سرخی یا بثوری که در تابستان بعلت کثرت خوی و عرق بر بشره پدید آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). خشک رنده .- عرق سوز شدن ؛ پیدا شدن سوزه ها یعنی بثوری از کثرت خوی بر پوست ، بر اثر گرما. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).