کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سودا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سودا کردن
مترادف و متضاد
۱. معامله کردن، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، دادنو گرفتن
۲. تندی کردن
۳. خشمگین شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سودا کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. معامله کردن، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، دادنو گرفتن ۲. تندی کردن ۳. خشمگین شدن
-
سودا کردن
لغتنامه دهخدا
سودا کردن . [ س َ / سُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبادله . معاوضه . بدل کردن . عوض کردن . تبدیل . تعویض . خرید و فروخت . || روی درهم کشیدن . بخشم شدن : ... در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود، اعلام کردند بهم برآمد و سودا کرد. (گلستان ). || نگران شد...
-
واژههای مشابه
-
آیسودا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āy sudā) (آیسودا) ماه در آب ؛ (به مجاز) زیبا رو و با طراوت .
-
نیک سودا
لغتنامه دهخدا
نیک سودا. [ س َ ] (ص مرکب ) خوش معامله : متاع هوش به بازار گرم گل برسان در انتظار نشسته ست نیک سودائی . رضی دانشی (از آنندراج ).- امثال :نیک سودا شریک مال مردم است . (آنندراج ).
-
تب سودا
لغتنامه دهخدا
تب سودا. [ ت َ ب ِ س َ / سُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تبی که از ماده ٔ سودا باشد : بدرد من چرا نادردمندی مبتلا گرددنیمخواهم تب سودا نصیب دشمنم گردد.میرمحمد افضل (از آنندراج ).
-
سودا پیچیدن
لغتنامه دهخدا
سودا پیچیدن . [ س َ / سُو دَ ] (مص مرکب ) خیال و جنون دست دادن . (از آنندراج ) : جامه ٔ لایق به آن دستار عریانی نبودبر سر هر کس که سودای جنون پیچیده است . ابوطالب کلیم (از آنندراج ).غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تاربر رگ جانت نپیچیده ست سودای کسی ....
-
سودا داشتن
لغتنامه دهخدا
سودا داشتن . [ س َ / سُو ت َ ] (مص مرکب ) اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن . خواستار و خواهان بودن : هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش . سعدی .جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم ....
-
سنگ سودا
لغتنامه دهخدا
سنگ سودا. [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالافروج : بهر پای خود کسی آخر بدستم میگرفت گر در این گرمابه من هم سنگ سودا بودمی . حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج ).کوه کن افشرده هرگه سوزن مژگان خویش بیستون را آب همچون سنگ سودا برگرفت . محمد سلیم (از...
-
تنگ سودا
لغتنامه دهخدا
تنگ سودا. [ ت َ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خلاف گشاده دل . کسی که در داد و ستد سختگیر باشد. بدمعامله : مرد تاجر گشاده دل بایدتنگ سودا کشد زیان فراخ .سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
خوش سودا
لغتنامه دهخدا
خوش سودا. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خوش معامله . خوش دادو ستد. خوش حساب . || خوش تخیل . خوش پندار.
-
خوش سودا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošso[w]dā پدیدآورندۀ خیالات خوش: عشق خوشسودا.
-
سودا زده
دیکشنری فارسی به عربی
سوداوي
-
سودا زدگی
دیکشنری فارسی به عربی
کآبة
-
آی سودا
واژهنامه آزاد
سایه ی ماه در آب - واژه ی ترکی آی:ماه سو:آب