سودا داشتن . [ س َ / سُو ت َ ] (مص مرکب ) اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن . خواستار و خواهان بودن :
هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش .
جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت
تو من خام طمع بین که چه سودا دارم .
طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه ٔ گنج
حاصل آن است که سودای محالی دارد.
|| ارتباط و سروکار و معامله داشتن :
نه کنون ربط به آن زلف چلیپا دارم
من به این سلسله عمری است که سودا دارم .
|| راست آمدن سودا. (آنندراج ).