کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سودا پیمودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سودا پیمودن
معنی
( ~ . پَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال فاسد کردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سودا پیمودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال فاسد کردن .
-
سودا پیمودن
لغتنامه دهخدا
سودا پیمودن . [ س َ / سُو پ َ / پ ِ دَ ] (مص مرکب ) خیال فاسد کردن . اندیشه ٔ بیهوده نمودن . (فرهنگ فارسی معین ) : برو سودای بیهوده مپیمای منه بیرون ز حد خویشتن پای .عطار.
-
واژههای مشابه
-
سودا کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. معامله کردن، خریدوفروش کردن، دادوستد کردن، دادنو گرفتن ۲. تندی کردن ۳. خشمگین شدن
-
آیسودا
فرهنگ نامها
(تلفظ: āy sudā) (آیسودا) ماه در آب ؛ (به مجاز) زیبا رو و با طراوت .
-
نیک سودا
لغتنامه دهخدا
نیک سودا. [ س َ ] (ص مرکب ) خوش معامله : متاع هوش به بازار گرم گل برسان در انتظار نشسته ست نیک سودائی . رضی دانشی (از آنندراج ).- امثال :نیک سودا شریک مال مردم است . (آنندراج ).
-
سودا پختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پُ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خیال باطل کردن .
-
تب سودا
لغتنامه دهخدا
تب سودا. [ ت َ ب ِ س َ / سُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تبی که از ماده ٔ سودا باشد : بدرد من چرا نادردمندی مبتلا گرددنیمخواهم تب سودا نصیب دشمنم گردد.میرمحمد افضل (از آنندراج ).
-
سودا پختن
لغتنامه دهخدا
سودا پختن . [ س َ / سُو پ ُ ت َ ] (مص مرکب ) اندیشه و خیال خام کردن . آرزوی دور و درازو خیال باطل کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم . سعدی .گدایی که از پادشه خواست دخت قفا خورد و سودای بیه...
-
سودا پیچیدن
لغتنامه دهخدا
سودا پیچیدن . [ س َ / سُو دَ ] (مص مرکب ) خیال و جنون دست دادن . (از آنندراج ) : جامه ٔ لایق به آن دستار عریانی نبودبر سر هر کس که سودای جنون پیچیده است . ابوطالب کلیم (از آنندراج ).غافلی از پیچ و تاب عاشقان شبهای تاربر رگ جانت نپیچیده ست سودای کسی ....
-
سودا داشتن
لغتنامه دهخدا
سودا داشتن . [ س َ / سُو ت َ ] (مص مرکب ) اندیشه و خیال کسی یاچیزی را داشتن . خواستار و خواهان بودن : هرکه سودای تو دارد چه غم از سود و زیانش نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش . سعدی .جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم ....
-
سودا کردن
لغتنامه دهخدا
سودا کردن . [ س َ / سُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبادله . معاوضه . بدل کردن . عوض کردن . تبدیل . تعویض . خرید و فروخت . || روی درهم کشیدن . بخشم شدن : ... در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود، اعلام کردند بهم برآمد و سودا کرد. (گلستان ). || نگران شد...
-
سودا نمودن
لغتنامه دهخدا
سودا نمودن . [ س َ / سُو ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) با هم معامله کردن در خرید و فروخت . (آنندراج ) : چو سودا نموده به کاغذفروش برآورده چون کاغذش در خروش .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
سنگ سودا
لغتنامه دهخدا
سنگ سودا. [ س َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالافروج : بهر پای خود کسی آخر بدستم میگرفت گر در این گرمابه من هم سنگ سودا بودمی . حاجی محمدجان قدسی (از آنندراج ).کوه کن افشرده هرگه سوزن مژگان خویش بیستون را آب همچون سنگ سودا برگرفت . محمد سلیم (از...
-
تنگ سودا
لغتنامه دهخدا
تنگ سودا. [ ت َ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خلاف گشاده دل . کسی که در داد و ستد سختگیر باشد. بدمعامله : مرد تاجر گشاده دل بایدتنگ سودا کشد زیان فراخ .سنجر کاشی (از آنندراج ).