کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سواد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سواد
/savād/
معنی
۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.
۲. مجموعۀ آگاهیها از چیزی؛ معلومات.
۳. (اسم) [منسوخ] رونوشت؛ مسوده.
۴. (اسم) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.
۵. (اسم) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.
۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] گروهی از مردم؛ جماعت.
۷. (اسم، اسم مصدر) [مقابلِ بیاض] [قدیمی] سیاهی.
۸. (اسم) [قدیمی] سرزمین؛ مملکت.
〈 سواد اعظم: [قدیمی]
۱. شهر بزرگ.
۲. پایتخت.
〈 سواد داشتن: (مصدر لازم) باسواد بودن؛ توانایی خواندن و نوشتن داشتن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ملایی، توانایی خواندن ونوشتن
۲. رونوشت، کپی
۳. پیشنوشته، پیشنویس، مسوده ≠ پاکنویس
۴. نسخه، نسخهاصل ≠ عین
۵. تاریکی
۶. سیاهه، معلومات
۷. جماعت، جمعیت
۸. سیاهی
۹. شهربزرگ
۱۰. شبح
دیکشنری
literacy, scholarship
-
جستوجوی دقیق
-
سواد
واژگان مترادف و متضاد
۱. ملایی، توانایی خواندن ونوشتن ۲. رونوشت، کپی ۳. پیشنوشته، پیشنویس، مسوده ≠ پاکنویس ۴. نسخه، نسخهاصل ≠ عین ۵. تاریکی ۶. سیاهه، معلومات ۷. جماعت، جمعیت ۸. سیاهی ۹. شهربزرگ ۱۰. شبح
-
سواد
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سیاهی . 2 - نوشته . 3 - رونوشت . 4 - شبح . 5 - سیاهی شهر که از دور دیده شود. 6 - در فارسی به معنای خواندن و نوشتن . 7 - معلومات ، آگاهی های علمی و ادبی . ؛ ~ کسی نم کشیدن کنایه از: سواد درستی نداشتن .
-
سواد
لغتنامه دهخدا
سواد. [ س َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ). بانگ . آواز. صدا. صوت . (ناظم الاطباء).
-
سواد
لغتنامه دهخدا
سواد. [ س َ ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کالبد تن . (مهذب الاسماء) (السامی ). || کره ٔ زمین . زمین خاکی : سودای این سواد مکن بیش در دماغ تکلیف این کثیف منه بیش بر روان . خاقانی . || مال بسیار. || سیاهی الوان . (منتهی الارب ) (آنندراج )....
-
سواد
لغتنامه دهخدا
سواد. [ س َ ] (ع مص ) خوردن آب که بر روی آن سواد بود. (منتهی الارب ).
-
سواد
لغتنامه دهخدا
سواد. [ س َ ](اِخ ) نام دو موضع است : یکی در نزدیکی بلقاء بمناسبت سیاهی سنگهایش چنین نام را به وی داده اند و دیگری عبارت از روستاهای عراق و ضیاعهائی که در عهد عمربن خطاب بدست مسلمانان افتاده و بمناسبت نخلستانها و کشت زارهای سبز چنین نامی به آنها داده...
-
سواد
لغتنامه دهخدا
سواد. [ س ُ ] (ع اِ) بیماریی است مر انسان را. || بیماریی است که گوسفندان را عارض شود. || زردی رنگ . || سبزی ناخن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سواد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسوِدَة، جمعالجمع: اَساوِد] savād ۱. [مجاز] توانایی خواندن و نوشتن.۲. مجموعۀ آگاهیها از چیزی؛ معلومات.۳. (اسم) [منسوخ] رونوشت؛ مسوده.۴. (اسم) [قدیمی] پیرامون شهر و حوالی آن.۵. (اسم) [قدیمی] سیاهی شهر از دور.۶. (اسم) [قدیمی، ...
-
سواد
دیکشنری فارسی به عربی
معرفة القراءة والکتابة
-
سواد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sevâd طاری: sevât طامه ای: sevâd طرقی: sövâd کشه ای: sevâd نطنزی: sevâd
-
واژههای مشابه
-
کوره سواد
لغتنامه دهخدا
کوره سواد. [ رَ/ رِ س َ ] (اِ مرکب ) مایه ٔ اندکی از خواندن و نوشتن . خواندن و نوشتن کم بی علم و دانشی دیگر. خواندن و نوشتنی کم . نیمه سواد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
نیمه سواد
لغتنامه دهخدا
نیمه سواد. [ م َ / م ِ س َ ] (اِ مرکب ) خواندن و نوشتن کم . کوره سواد. سواد کم . (یادداشت مؤلف ).
-
بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bisavād کسی که خواندن و نوشتن نداند.
-
information literacy, IL, information skills
سواد اطلاعاتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] مهارتهای دستیابی و درک و ارزیابی و استفاده از منابع اطلاعاتی برای حل مشکلات و تصمیمگیریهای مؤثر