کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سحر
لغتنامه دهخدا
سحر. [ س ُ ] (ع اِ) شُش . ج ، اسحار، سحور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ] (ع اِ)رمان . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ) (فهرست مخزن الادویه ).
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص َ ] (ع ص ) گرم از هر چیزی . || (مص ) سوختن کسی را آفتاب . || گداختن چیزی را. (منتهی الارب ). گذرانیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || چرب کردن و تر نمودن سر را به پیه گداخته و مانند آن . (منتهی الارب ).
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص ِ ] (ع اِمص ) خویشاوندی . (اقرب الموارد). || حرمت تزوج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شوهردختر مرد. (اقرب الموارد). || شوهرخواهر مرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). داماد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (منتهی الارب ). در کشاف اصطلاحات ا...
-
صهر
لغتنامه دهخدا
صهر. [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صَهور. (منتهی الارب ).
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص َ ] (ع مص ) پختن چیز را. || بجوش آوردن آفتاب دماغ کسی را و اذیت دادن آنرا. (منتهی الارب ). || گرم کردن شیر تا سوخته شود. (تاج المصادر بیهقی ).
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص َ ح َ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ).
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص ُ ] (اِخ ) وی دختر لقمان است و برادر او را لقیم نام بود. و لقیم و صحر بغارت شدند و شتران بسیار یافتند و لقیم بخانه شد و صحر شتری از آن لقیم را بکشت و پدر خویش لقمان را طعامی ساخت و لقمان چون دانست شتر از آن لقیم است از رشکی که بر فرزند خود م...
-
صحر
لغتنامه دهخدا
صحر. [ ص ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ صحرة. رجوع بدان لغت شود.
-
سحر
فرهنگ فارسی معین
(سَ حَ) [ ع . ] (اِ.)پیش از صبح ، سپیده - دم .
-
سحر
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جادو کردن . 2 - (اِمص .) جادوگری . 3 - (اِ.) جادو. 4 - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد.
-
صهر
فرهنگ فارسی معین
(ص ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) خویشاوندی ، قرابت . 2 - (اِ.) داماد، شوهرخواهر.
-
سحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسحار] sahar نزدیک صبح؛ هنگام پیش از صبح؛ سپیدهدم؛ پگاه.
-
سحر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اَسحار و سُحُور] sehr ۱. فریفته ساختن کسی با کاری شگفتانگیز؛ جادو کردن؛ جادویی کردن.۲. (اسم) [مجاز] جادویی؛ افسون؛ فسون.۳. (اسم) [مجاز] چیزی یا کاری که در آن فریبندگی و گیرندگی باشد.〈 سحر حلال: [قدیمی، مجاز]۱. هنرنمایی در...
-
صهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] sehr ۱. قرابت؛ خویشی.۲. (اسم) شوهر دختر یا شوهر خواهر؛ داماد.