کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سمندور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سمندور
/samandur/
معنی
= سمندر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سمندور
لغتنامه دهخدا
سمندور. [ س َ م َ ] (اِ) سمندر است که جانوری آتشی باشد. (برهان ). نام جانوری است که میان آتش متکون بود. بعضی گفته اند بر هیأت موشی باشد و از پوستش مردم بزرگ کلاه سازند. آورده اند که هرگاه پوستش چرکین شود در میان آتش بیندازند چرکهای آن بسوزد و پاکیزه...
-
سمندور
لغتنامه دهخدا
سمندور. [ س َ م َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که از آنجا عود آورند. (برهان ) (جهانگیری ). شهری است نزدیک ملتان . (منتهی الارب ) : از سمندورتا بخیزد عودتا همی ساج خیزد از سندور. خسروی .ز خرخیز و سمندور و ز کافوربیارد بوی مشک و عود و کافور.فخر گرگانی (از ج...
-
سمندور
فرهنگ فارسی عمید
[مٲخوذ از یونانی] ‹سمندول› samandur = سمندر
-
جستوجو در متن
-
سمندول
لغتنامه دهخدا
سمندول . [ س َ م َ ] (اِ) جانوری باشد که در آتش متکون شود. (برهان ). سمندور. سمندر. (جهانگیری ).
-
سمندل
لغتنامه دهخدا
سمندل . [ س َ م َ دَ ] (اِ) مرغی است بهند که در آتش نمی سوزد. (برهان ) (منتهی الارب ). رجوع به سمندر، سمندول ، سمندوک ، سمندور و سمندون شود.
-
سندور
لغتنامه دهخدا
سندور. [ س َ ] (اِخ ) نام شهری است که ساج ازاو خیزد. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : از سمندور تا بخیزد عودتا همی ساج خیزد از سندور.خسروی .
-
ساج
لغتنامه دهخدا
ساج . (اِ) درختی باشد بسیار بزرگ و بیشتر در هندوستان روید، طبیعت آن سرد و خشک است . (برهان ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ).معرب درخت ساگ است ، و بهندی آنرا ساکهو نامند، و ازچوب ساج تخته ٔ کشتی سازند. (آنندراج ). درختی است بلند در هندوستان بسیار، و گویند چو...
-
خاستن
لغتنامه دهخدا
خاستن . [ ت َ ] (مص )بهمرسیدن . پیدا شدن . (آنندراج ). بعمل آمدن . حاصل شدن . ظهور کردن . مصدر دیگر آن خیزیدن است : بخیزد یکی تندگرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نغام .رودکی .هر آن کینه کز دل بود خاسته نبیندش هرگز کسی کاسته . ابوشکور بلخی .ز دیدار...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد)، و اَعْوُد. (اقرب الموارد) : او زنا کرده جزا صد چوب بودگوید اومن ...