کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیدپوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیدپوش
لغتنامه دهخدا
سفیدپوش . [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ) کسی که روپوش سفید بر تن کند. (فرهنگ فارسی معین ). که پارچه ٔ سفید پوشیده باشد. که لباس سفید بر تن دارد. سفید. برنگ سفید : گاهی سفیدپوش چو آب است همچو آب شوریده و مسلسل و تازان ز هر عظام .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
white-lipped
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیدپوش
-
whitefoot
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سفیدپوش
-
white-tipped shark
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کوسه سفیدپوش
-
whitetail prairie dog
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سگ سفیدپوش سگ
-
کافورپوش
فرهنگ فارسی معین
[ سنس - فا. ] (ص فا.) سفیدپوش .
-
کافورپوش
لغتنامه دهخدا
کافورپوش . (نف مرکب ) سفیدپوش : همایون یکی پیر با فر و هوش کلاه و سرش هر دو کافورپوش .نظامی .
-
کافورپوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] kāfurpuš آنکه جامۀ سفید بر تن کند؛ سفیدپوش: ◻︎ همایون یکی پیر با فرّوهوش / کلاه و سرش هردو کافورپوش (نظامی۶: ۱۰۴۱).
-
سپیدجامه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sepidjāme کسی که لباس سفید بر تن کند؛ سفیدپوش: ◻︎ مرد خداپرست که تقوی طلب کند / خواهی سپیدجامه و خواهی سیاه باش (؟: لغتنامه: سپیدجامه).
-
قاقم پوش
لغتنامه دهخدا
قاقم پوش . [ ق ُ ] (نف مرکب ) کنایه از سفیدپوش . (آنندراج ) : به صبح قاقم پوش و به شام اکسون باف به صلح آب فشان و به خشم آتشبار.عرفی (از آنندراج ).
-
سپیدجامه
لغتنامه دهخدا
سپیدجامه . [ س َ / س ِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) آنکه جامه ٔ سپید پوشد. سفیدپوش : طاعت ماست در گنه کز پی نام درخوردروی سپیدجامه را داغ سیاه گازری . خاقانی .مرد خداپرست که تقوی طلب کندخواهی سپیدجامه و خواهی سیاه باش .؟
-
پوش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پوشیدن) puš ۱. = پوشیدن۲. پوشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جُرمپوش، خطاپوش.۳. پوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنپوش، سبزپوش، سفیدپوش، سیاهپوش.۴. (اسم) [قدیمی] پوشش؛ پوشاک؛ جامه.۵. (اسم) [قدیمی] چادر بزرگ؛ خرگاه؛ سراپرده؛ پرده.۶. (اسم)...
-
پوش
لغتنامه دهخدا
پوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده است : ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش . فردوسی ....
-
تازان
لغتنامه دهخدا
تازان . (نف ، ق ) در حال تاختن . مؤلف فرهنگ نظام آرد: صفت مشبهه ٔ تاختن است بمعنی تازنده و تاخت کننده : ابا جوشن و ترک و رومی کلاه شب و روز چون باد تازان براه . فردوسی .بر این شهر بگذشت پویان دو تن پر از گرد و بی آب گشته دهن یکی غرم تازان ز دُم ّ سو...