کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سفیدمهره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سفیدمهره
/sefidmohre/
معنی
۱. صدف کوچک.
۲. (موسیقی) نوعی بوق که از استخوان صدف ساخته میشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سفیدمهره
لغتنامه دهخدا
سفیدمهره . [ س َ / س ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خرمهره ٔ کلان که بهندی سنگهه گویند. (غیاث ). مهره ای است که بدان کاغذ و جامه را مهره زنند و دقاقی کنند و بوغ حمام نیز میسازند و این از جمله حیوانات صدفی است و نوع کبیر آن است . (از آنندراج ) (انجمن آرا)...
-
سفیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سپیدمهره، اسفیدمهره، اسپیدمهره› [قدیمی] sefidmohre ۱. صدف کوچک.۲. (موسیقی) نوعی بوق که از استخوان صدف ساخته میشد.
-
واژههای مشابه
-
کرم سفیدمهره
لغتنامه دهخدا
کرم سفیدمهره . [ ک ِ م ِ س َ / س ِ م ُ رَ/ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کرمی که ناقوس از اوسازند و آن صدف دریائی است . (آنندراج ) : خواهد گشتن بلند بعد ازمردن چون کرم سفیدمهره آوازه ٔ ما.محمدقاسم سراجا نقاش .
-
جستوجو در متن
-
اسفیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اسپیدمهره› [قدیمی] 'esfidmohre = سفیدمهره
-
سپیدمهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sepidmohre = سفیدمهره
-
حلزون
واژگان مترادف و متضاد
سفیدمهره، لیسک
-
اسفیدمهره
لغتنامه دهخدا
اسفیدمهره . [ اِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آلتی موسیقی از ذوات النفخ . رجوع به سپیدمهره و سفیدمهره شود.
-
ودع
لغتنامه دهخدا
ودع . [ وَ دَ ] (ع اِ) یربوع . (اقرب الموارد). کلاکموش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و آن موش دشتی و صحرایی است . (منتهی الارب ). || صدف سوخته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سفیدمهره را گویند و آن نوعی از صدف است که عوام گوش ماهی گویند و بعضی گفته اند ک...
-
شنج
لغتنامه دهخدا
شنج . [ ش ُ ] (اِ) نوعی از صدف باشد که آن را توتیای اکبر خوانند و شیرازیان قصبک گویند. (برهان ). نوعی از صدف . (فرهنگ جهانگیری ). قسمی وَدَع . قسمی صدف . صدفی که از آن توتیا میسازند. (ناظم الاطباء). گوش ماهی . لیسک . حلزون . خف الغراب . فرحولیا. راب ...
-
سراجای نقاش
لغتنامه دهخدا
سراجای نقاش . [ س َ ی ِ ن َق ْ ق ] (اِخ ) محمدقاسم نام دارد. در فن نقاشی زرنشان بمرتبه ای است که رخسار زرافشان سیم وشان را در عرق شرم دارد و از اثر تردستیش از ابر تصویر گوهر میبارد. در کوی اهلیت خانه دارد و در گلشن آدمیت و نامرادی سیار است . در اصفها...
-
بادمهره
لغتنامه دهخدا
بادمهره . [ م ُ رَ / رِ ](اِ مرکب ) بادمهرج . مهره ٔ مار است که آنرا از قفای سر افعی برمی آورند و آن سیاه رنگ میباشد. گویند اگر بر صوف سیاه یا کبود مالند سفید گردد. هرچند بشویند نرود و همچنان صوف داغدار بماند و امتحان آن به این است . و گزندگی مار را ...
-
سپیدمهره
لغتنامه دهخدا
سپیدمهره . [ س َ / س ِ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) از ذوات النفخ . نوعی بوق . شیپور. خرنای [ کرنای ]، هنگام رزم زنندش : نفخوا فی الحلزون الملتوی الذی یسمونه شنگ و بالفارسیه سپیدمهره است که آن را چون بوق بزنند و آن را سنبک خوانند. (حدود العالم ص 65).بدان...
-
تنوره
لغتنامه دهخدا
تنوره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) سلاحی باشد مانند جوشن ، لیکن غیبه های تنوره درازتر از غیبه های جوشن باشد، و غیبه آهن جوشن را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی )(از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نوعی از پوشش مبارزان مانند جو...