کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرزیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرزیر
/sarzir/
معنی
= سرازیر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرزیر
لغتنامه دهخدا
سرزیر. [ س َ ] (اِ) نام نوایی است از موسیقی : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراقی و سرزیر و سلمکی .میزانی .
-
سرزیر
لغتنامه دهخدا
سرزیر. [ س َ] (ص مرکب ) سرازیر. سرنگون . (آنندراج ) : که منه این سر مر این سرزیر راهین مکن سجده مر این ادبیر را. مولوی .مکر او معکوس و او سرزیر شدروزگارش برد و روزش دیر شد.مولوی .
-
سرزیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] sarzir = سرازیر
-
واژههای مشابه
-
سرزیر آب کردن
لهجه و گویش تهرانی
از بین بردن
-
جستوجو در متن
-
کژ رفتن
لغتنامه دهخدا
کژ رفتن . [ ک َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) راست نرفتن . ناراست رفتن . منحرف بودن . مستقیم حرکت نکردن . از چپ یا راست رفتن . در حرکت از استقامت انحراف جستن : آن کژمزاجی کز دغا مانند فرزین کژ رودچون بیدقی فرزین شده سرزیر کن کون بازبر.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
سلمکی
لغتنامه دهخدا
سلمکی . [ س َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به آوازه یا نوایی است بنام سلمک : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی . میزانی .گاه کوه بیستون و گنج بادآور زنندگاه دست سلمکی و پرده ٔ عشرا برند. حمیری .رجوع به سلمک شود.
-
لبینا
لغتنامه دهخدا
لبینا. [ ل َ ] (اِ) نام نوایی است . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). نام نوایی است از موسیقی . (برهان ). نام نوایی از نواها که مطربان زنند : بامدادان بر چکک زن چاشتگاهان بر شخج نیمروزان بر لبینا شامگاهان بر دنه . منوجهری .تا مطربان زنند لبینا و هفت خوا...
-
عراق
لغتنامه دهخدا
عراق . [ ع ِ ] (ع اِ) نام پرده ای است در موسیقی که به وقت چاشت سرایند. (آنندراج ) : تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی . میزانی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت به آهنگ عراق این بانگ برداشت . ن...
-
ادبیر
لغتنامه دهخدا
ادبیر. [ اِ ] (از ع ، اِمص ، ص ) (بیاء مجهول و گاه برای رعایت قافیه بیای معروف نیز خوانند). (غیاث ). ممال ادبار، بمعنی منحوس ، نحوست ، بدبختی و غیره . رجوع به ادبار شود : در جهان چندانکه خواهی بیشمارنیستی و محنت و ادبیر هست . انوری .نی پدر از نصح کنع...
-
دیر شدن
لغتنامه دهخدا
دیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تأخیر شدن . به تأخیر افتادن : و گر دیر شد گرم رو باش و چست ز دیر آمدن غم ندارد درست .سعدی . || مدتی گذشتن . دیر زمانی سپری شدن : مدتی اتفاق دیدن او نیفتاد کسی گفت دیر شد که فلان را ندیده ای . (گلستان ).بیار ساقی مجلس...
-
گرداب
لغتنامه دهخدا
گرداب . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) (از: گِرد + آب ) ورطه . (آنندراج ). جرداب معرب گرداب است . (منتهی الارب ). جرذاب . (دهار). غرقاب : به آب اندر افکنده شاه دلیرسرش گه ز بر بود و گاهی به زیرکه از مرغ آن کشته نشناختندبه گرداب ژرف اندر انداختند. فردوسی .گرد گرد...
-
رکوع
لغتنامه دهخدا
رکوع . [ رُ ] (ع مص ) بر روی افتادن از پیری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). منحنی شدن از پیری . (از اقرب الموارد). || دو تو شدن . (دهار). پشت خم دادن . (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53) (المصادر زوزنی ). انحناء. (تاج المصادر بیهقی ). پشت خ...
-
زورق
لغتنامه دهخدا
زورق . [ زَ رَ ] (معرب ، اِ) کشتی کوچک را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کشتی خرد. (منتهی الارب ) (غیاث ). سفینه و کشتی کوچک . (ناظم الاطباء). کشتی بسیار کوچک . کرجی . قایق . (فرهنگ فارسی معین ). کرجی . قُفّه . طَرّاده . ناوچه . بلم . لُتکا. قایق . غُرا...