کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرد گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
قلعه سرد
لغتنامه دهخدا
قلعه سرد. [ ق َ ع َ س َ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز، واقع در 10 هزارگزی شمال باختری دهدز و کنار راه مالرو دره شور به مهراب . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 56 تن است . آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات و ش...
-
علی سرد
لغتنامه دهخدا
علی سرد. [ ع َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو، بخش قروه ، شهرستان سنندج . واقع در 13هزارگزی شمال خاوری گل تپه ، و 12هزارگزی خاور راه شوسه ٔ همدان به بیجار. ناحیه ای است کوهستانی وسردسیر، و دارای 400 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. و...
-
حرف سرد
لغتنامه دهخدا
حرف سرد. [ ح َ ف ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف خشک . (مجموعه ٔ مترادفات ص 209). سخن از روی بی علاقگی .
-
چشمه سرد
لغتنامه دهخدا
چشمه سرد. [ چ َ م َ س َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
چشمه سرد
لغتنامه دهخدا
چشمه سرد. [ چ َ م َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسه شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب باختری اشتر، کنار راه شوسه ٔ خرم آباد به اشتر واقع است . تپه ماهوری و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات ، لبنیات...
-
خون سرد
لغتنامه دهخدا
خون سرد. [ س َ ] (ص مرکب ) صفت عمومی تمام جانورانی است که دمای بدن آنها ثابت نیست و از تغییرات دمای محیط پیروی می کند. (فرهنگ اصطلاحات علمی ). || جانوری که با سرد شدن هوابخواب می رود و از حرکت می ایستد تا دوباره هوا گرم شود. || آنکه زود خشمگین نگردد....
-
دم سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] damsard کسی که کلامش در دیگری اثر نکند.
-
خون سرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xunsard ۱. [مقابلِ خونگرم] (زیستشناسی)۲. [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که زود خشمگین نمیشود؛ بردبار؛ متین؛ آرام.
-
سرد ومرطوب
دیکشنری فارسی به عربی
دبق
-
سرد شدن
لهجه و گویش تهرانی
نا امید شدن
-
گرم و سرد آزمودن
لغتنامه دهخدا
گرم و سرد آزمودن . [ گ َ م ُ س َ دَ زْ / زِ ] (مص مرکب ) مجرب شدن . تجربه آموختن . جهاندیده گردیدن : خردمند باشد جهاندیده مردکه بسیار گرم آزموده است و سرد.بوستان (سعدی ).
-
گرم و سرد چرخ
لغتنامه دهخدا
گرم و سرد چرخ . [ گ َ م ُ س َ دِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . || کنایه از ماه . (برهان ) (انجمن آرا). || کنایه از حوادث فلکی . (برهان ). کنایه از نیک و بد است که از افلاک رسد. (انجمن آرا). رجوع به گرم و سرد شود.
-
گرم و سرد چشیدن
لغتنامه دهخدا
گرم و سرد چشیدن . [ گ َ م ُ س َ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) خوب وبد زمانه را دیدن . تلخی و شیرینی روزگار را دیدن .
-
گرم و سرد چشیده
لغتنامه دهخدا
گرم و سرد چشیده . [ گ َ م ُ س َ چ َ / چ ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کارآزموده . مجرب . جهاندیده : در خدمت وی گرم و سرد چشیده . (تاریخ بیهقی ). پرورده ٔ جهان دیده آرمیده گرم و سرد چشیده . (گلستان ).واقعات زمانه دیده بسی گرم و سرد جهان چشیده بسی .امیرخسرو...
-
گرم و سرد دیدن
لغتنامه دهخدا
گرم و سرد دیدن . [ گ َ م ُ س َ دی دَ ] (مص مرکب ) آزموده کار شدن . مجرب بودن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 9 و 245 شود. || شیرینی و تلخی روزگار را چشیدن : اگر خود نزادی خردمند مردندیدی ز گیتی چنین گرم و سرد.فردوسی .