کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شکر سرب
لغتنامه دهخدا
شکر سرب . [ ش َ ک َ رِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استات دُو پلُم . (از یادداشت مؤلف ). استات سرب را گویند که شیرین مزه ولی سمی و بسیار خطرناک است فرمول شیمیایی آن Pb (Coo CH3) است . (فرهنگ فارسی معین : شکَر).
-
تترااستات سرب
لغتنامه دهخدا
تترااستات سرب . [ ت ِ اَ س ِ ت ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) یکی از ترکیبات سرب که آن را میتوان بجای بی اکسید سرب بمصرف رسانید. رجوع به روش تهیه ٔ مواد آلی دکتر صفوی ص 168 شود.
-
سرب سوخته
لغتنامه دهخدا
سرب سوخته . [ س ُ ب ِت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زرگون . زرقون . زرجون . سلیقون . سندوقس . اسرب محروق . (یادداشت مؤلف ).
-
خاکه سرب
لغتنامه دهخدا
خاکه سرب . [ ک َ / ک ِ س ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزی است مثل خاک ، که از کان سرب بدست می آید و نهایت بدبو باشد. (آنندراج ) : «خاکه ٔ کان مومیائی و سرب ». اشرف (از آنندراج ).
-
سرب سیاه
دیکشنری فارسی به عربی
رصاص اسود
-
مانند سرب
دیکشنری فارسی به عربی
رصاصي
-
بی سرب
دیکشنری فارسی به عربی
خالي من الرصاص
-
جوهر سرب
واژهنامه آزاد
جوهَرِ سُرب:سنگ لیتارژ، جوهر سرب، جسمی است به رنگ سرخ یا زرد که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود؛ برای ساختن مرهم به کار می رود و به آن، سنگِ مردار هم گفته می شود.
-
بدون سرب (دربین حروف چاپ)
دیکشنری فارسی به عربی
خالي من الرصاص
-
واژههای همآوا
-
صرب
لغتنامه دهخدا
صرب . [ ص َ ] (ع اِ) صمغ سرخ . (مهذب الاسماء). صمغ. || رنگ سرخ صمغ درخت طلح . (منتهی الارب ). || شیرهای ترش . || شیر که در مشک نگاه دارند. شیر دوشیده برشیر خفته ٔ ترش . (منتهی الارب ). شیر که در مشک کرده توشه سازند آن را. (منتهی الارب ). || (مص ) شیر...
-
صرب
لغتنامه دهخدا
صرب . [ ص َ رَ ] (ع مص ) فراهم آمدن جغرات ساختن شیر را. (منتهی الارب ). || بازداشتن بول را. (آنندراج ). || بند کردن بقابضات تا فربه شود. (منتهی الارب ). || جمع کردن شیر در مشک تا ترش شود. (آنندراج ). || (اِ) ج ِ صربه .
-
صرب
لغتنامه دهخدا
صرب . [ ص ِ ] (اِخ ) (قبائل ...) سامی گوید: نام قومی است از اقوام اسلاوهای جنوبی و دو شعبه ٔ دیگر مسمی بکرواتها و اسلاوها، در گوشه ٔ شمال غربی ازشبه جزیره ٔ بالکان و نقاط نزدیک به آن از اتریش و مجارستان و بالاخره در ساحل شمال شرقی از دریای آدریاتیک و...
-
صرب
لغتنامه دهخدا
صرب . [ ص ِ ] (ع اِ) خانه های چند است مر عرب را. (منتهی الارب ). خانه های اندک از اعراب ضعیف و ناتوان . خانه های چند مر ضعفای عرب را.
-
صرب
لغتنامه دهخدا
صرب . [ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ صریب . شیر ترش . (آنندراج ).