کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرب
/serb/
معنی
۱. گلۀ آهو.
۲. دستۀ پرندگان.
۳. جماعت.
۴. راه.
۵. قلب؛ دل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
lead
-
جستوجوی دقیق
-
balance weight
سرب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار- تایر] وزنهای معمولاً سربی که برای میزان کردن تایر بر لبۀ رینگ (rim) چرخ اضافه میشود
-
سرب
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گلة آهو، دستة پرندگان . 2 - دل ، قلب .
-
سرب
فرهنگ فارسی معین
(سُ) (اِ.) فلزی است نرم و چکش خور به رنگ خاکستری که در طبیعت به طور آزاد موجود نیست .
-
سرب
فرهنگ فارسی معین
(سَ رَ) [ ع . ] (اِ.) راه زیرزمینی .
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س َ ] (ع اِ) ستور. (منتهی الارب ). شتر و هر چرنده . (محیط المحیط). || چرندگان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (محیط المحیط). || درز. (منتهی الارب ). || جانب و سوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وجهه . (محیط المحی...
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س َ ] (ع مص ) دوختن درز. (منتهی الارب ). دوختن مشک . (محیط المحیط).
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س َ رَ ] (ع اِ)سوراخ جانوران دشتی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سُمج . (مجمل اللغة) (شرفنامه ) : در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خردور نه ای مجنون چرا می پای کوبی در سرب . ناصرخسرو. || خانه ٔ کنده زیر زمین . (ناظم الاطباء) (آنند...
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س َ رَ ] (ع مص ) روان شدن آب از آب دستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چکیدن آب از مشک نو. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ).
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س ِ ] (ع اِ) گله ٔ آهوان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). || جماعت زنان و جز آن . || گروه سنگخوار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گروه ازپرندگان و از این معنی است گفته ٔ شاعر : اء سرب َالقطا هل من یعیر جناحَه ُلعل...
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [ س ُ / س ُ رُ ] (اِ) اوستا «سرو» (سرب )، پهلوی «سرپین » (سربی )، کردی «سیریفت » ، بلوچی «سوروپ »، «سوروف » ، افغانی «سوروپ » ، گیلکی «سورب » . رجوع کنید به اسرب ، معرب آن نیز «اسرب ». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف اسرب که بعربی آنُک و بهن...
-
سرب
لغتنامه دهخدا
سرب . [س َ رِ ] (ص ) پوسیده . (ناظم الاطباء). پوده . (برهان ) (آنندراج ). فسرده . (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). افشرده . (برهان ) (آنندراج ). از هم رفته . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). کهنه و فرسوده . (ناظم الاطباء).
-
سرب
دیکشنری عربی به فارسی
دسته , گروه (دختران) , بخش , دسته اي از مردم , گروه هواپيما
-
سرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسراب] [قدیمی] serb ۱. گلۀ آهو.۲. دستۀ پرندگان.۳. جماعت.۴. راه.۵. قلب؛ دل.
-
سرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: srpīn] ‹اسرب› (شیمی) sorb فلزی نرم، چکشخور، قابل تورق و کمدوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب میشود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیمهای برق به کار میرود.