سرب . [ س َ رَ ] (ع اِ)سوراخ جانوران دشتی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سُمج . (مجمل اللغة) (شرفنامه ) :
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ور نه ای مجنون چرا می پای کوبی در سرب .
|| خانه ٔ کنده زیر زمین . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) :
وز مغرب آفتاب چو سر زد مترس اگر
بیرون کنی تو نیز به یمگان سر از سرب .
|| گیاه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || راه پوشیده . || کاریز که از آن آب به باغ رود. || آبی که به مشک ریزند تا دوالهای آن تر و نرم گردد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آب که در مشک نو کنند تا درزهای آن محکم شود. (مهذب الاسماء). || آبی که از مشک روان شود. || آب روان . ج ، اَسْراب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || از ارباب منازل . (تحقیق ماللهند ص 262).