کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرانگشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرانگشتی
/sar[']angošti/
معنی
۱. چیزی که با سرانگشت انجام میشود.
۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی.
۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه.
۴. (اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلولههای کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آن میریزند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرانگشتی
لغتنامه دهخدا
سرانگشتی . [ س َ اَ گ ُ ] (ص نسبی ) درخور سرانگشت . مناسب سرانگشت . || (اِ مرکب ) نام یکی از اقسام آش آرد است . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) : گرچه بخشید بیفزای تو سیمای سمن به سرانگشتی ما شکل گل نسرین داد. بسحاق اطعمه .سرانگشتی آن طفل نادیده کام که ...
-
سرانگشتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به سرانگشت) sar[']angošti ۱. چیزی که با سرانگشت انجام میشود.۲. [عامیانه، مجاز] ساده و آسان: حساب سرانگشتی.۳. چیزی که بر سر انگشت کنند، مانند انگشتانه.۴. (اسم) [قدیمی] نوعی آش که گلولههای کوچکی از خمیر آرد گندم شبیه سرانگشت در آ...
-
واژههای مشابه
-
حساب سرانگشتی
لغتنامه دهخدا
حساب سرانگشتی . [ ح ِ ب ِ س َ اَ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حساب هوائی . حساب عقود انامل . رجوع به ترکیبات حساب و حساب عقود انامل شود.
-
جستوجو در متن
-
rule of thumb
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حساب سرانگشتی، حساب انگشت، حساب تخمینی
-
فندقچه
لغتنامه دهخدا
فندقچه . [ ف َ دُ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) خضاب که بر سر انگشتان تا محاذات بن ناخن کنند. (یادداشت مؤلف ). سرانگشتی . سرانگشت خضاب کرده . (از یادداشت دیگر). فندق بند. رجوع به فندق بند و فندق بستن شود.
-
نوک
لغتنامه دهخدا
نوک . [ ن َ / نُو / نو / نُک ْ ] (اِ) منقار مرغان . (انجمن آرا) (از برهان )(ناظم الاطباء). تک . نک . نول . شند. چِنگ : طرفه مرغم ز شکل طرفه نمای که پرم در سراست و نوک به پای . امیرخسرو.کرمکی چون ز آب بنمودی نوک کردی دراز و بربودی . جامی .- امثال : مر...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...