کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سرافیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سرافیل
/serāfil/
معنی
= اسرافیل
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سرافیل
لغتنامه دهخدا
سرافیل . [ س َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که مقرب خداست و حامل صور. (آنندراج ) (غیاث ). مخفف اسرافیل : سرافیل را دید صوری بدست برافراخته سر ز جای نشست . فردوسی .سرافیل هم رازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است . اسدی .آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش...
-
سرافیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ اسرافیل] [قدیمی] serāfil = اسرافیل
-
واژههای مشابه
-
صور سرافیل
لغتنامه دهخدا
صور سرافیل . [ رِ س ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صور اسرافیل : شغبهای شیپور از آهنگ تیزچو صور سرافیل در رستخیز. نظامی .رجوع به صور اسرافیل شود.
-
جستوجو در متن
-
سرافیم
لغتنامه دهخدا
سرافیم . [س َ ] (اِخ ) صورتی از سرافیل . رجوع به سرافیل شود.
-
سرافین
لغتنامه دهخدا
سرافین . [ س َ ] (اِخ ) بمعنی سرافیل است . (آنندراج ).
-
پیر سراندیب
لغتنامه دهخدا
پیر سراندیب .[ رِ س َ اَ ] (اِخ ) کنایه از آدم صفی است . (برهان ).کنایه از آدم علیه السلام است چرا که از بهشت بر زمین سراندیب افتاده بود. (آنندراج ) (غیاث ) : آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب در زمان .خاقانی .
-
دم گشادن
لغتنامه دهخدا
دم گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . گشادن دهان . (یادداشت مؤلف ).- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور : آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب درزمان . خاقانی . || کنایه است از سخن راندن . به تکلم...
-
رفرف
لغتنامه دهخدا
رفرف . [ رَ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دو اسب حضرت رسول که در شب معراج سوار شده بود و نام اسب دیگر براق بود. (یادداشت مؤلف ). نام مرکب حضرت رسول (ص ) (آنندراج ). نام مرکب خاتم الانبیاء که به عرش رفت . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). تختی ...
-
صور اسرافیل
لغتنامه دهخدا
صور اسرافیل . [ رِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاخی که اسرافیل در وی دمد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ).آنچه اسرافیل در آن دمد. (مهذب الاسماء). آنچه اسرافیل روز محشر خواهد دمید یک بار جهت میرانیدن و بار دیگر برای زنده کردن و میان هر دو نفخه چ...
-
هم نشست
لغتنامه دهخدا
هم نشست . [ هََ ن ِ ش َ ] (ص مرکب ) جلیس . همنشین : بدین هم نشست و بدین هم سرای همی دارشان تا تو باشی به جای . فردوسی .سرافیل همرازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمانبر است . اسدی .که همه قاضیان ز دست ویندهمه زهاد هم نشست ویند. سنائی .میده تنهاتر است ...
-
جبریل
لغتنامه دهخدا
جبریل . [ ج ِ] (اِخ ) لغتی است در جبرئیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به جبرئیل شود : من کان عدواً للّه و ملائکته و رسله و جبریل و میکال ... (قرآن 98/2).رنگ جبریل است تیغش را بلی بر زبانش وحی از آن آمد برزم . خاقانی .سرافیل همرازش و هم نشست براق...
-
میکائیل
لغتنامه دهخدا
میکائیل . (اِخ ) میکال . نام فرشته ٔ روزی . (از منتهی الارب ، ماده ٔ م ک ل ). فرشته ای که روزی مخلوق را می رساند و به فارسی بشتر و تشتر نیز گویند. (ناظم الاطباء). فرشته ٔ روزی . (دهار). میکائین . (منتهی الارب ). فرشته ٔ روزیها. نام یکی از چهار ملک مق...
-
بادزن
لغتنامه دهخدا
بادزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) همان بادبزن است . (شرفنامه ٔ منیری ). مِروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید : ما را ز کف اختیار رفته جز باد بدست بادزن نیست .تا رود در خواب راحت نرگس جادوی اوناله ٔ من بادزن شد زلف او را بادکرد. (از آنندراج ...