کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سخینة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سخینة
لغتنامه دهخدا
سخینة. [ س َ ن َ ] (اِخ ) لقب مردی از قریش بدان جهت که آش سخینه را ترتیب داده و بدان او را سرزنش میکردند. (منتهی الارب ).
-
سخینة
لغتنامه دهخدا
سخینة.[ س َ ن َ ] (ع ص ، اِ) طعام گرم . || نوعی از آش که از آرد و روغن یا از آرد خرما ترتیب دهند. (آنندراج ) (منتهی الارب ). اردهاله . (صراح ) (مهذب الاسماء). اوماج . (صراح ) (بحر الجواهر). کاچی . (زمخشری ).
-
جستوجو در متن
-
آردآله
لغتنامه دهخدا
آردآله .[ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آردهاله . سخینه . (ربنجنی ).
-
لهیدة
لغتنامه دهخدا
لهیدة. [ل َ دَ ] (ع اِ) بتابه نرم و سست . (منتهی الارب ). طعامی است . (مهذب الاسماء). طبیخی میان عصیدة و سخینه .
-
نفیتة
لغتنامه دهخدا
نفیتة. [ ن َ ت َ ] (ع اِ) آشی است از آرد و جز آن که به آب یا شیر ترتیب دهند، سطبرتر از سخینه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). کاچی . (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء).
-
آردهاله
لغتنامه دهخدا
آردهاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) (از: آرد، دقیق + اهاله ٔ عربی ، روغن و چربو) کاچی . حریره ٔ آردی . (زمخشری ). اوماج . (صراح ). سخینه . (صراح ) (زمخشری ). بلماق . بولماج . آرددوله . آردتوله . آرداله . (مهذب الاسماء). اَردوله .
-
اردوله
لغتنامه دهخدا
اردوله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) آشی است مانند کاچی و آنرا از آرد میده پزند. (برهان قاطع). طعامی است مانند کاچی که بعربی سخینه گویند و مردم درویش میخورند. (شمس اللغات ). آردوله . آردهاله .
-
اردهاله
لغتنامه دهخدا
اردهاله .[ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی است مانند کاچی که در ایام قحط از آرد پزند و او را تاله و ارتاله و ارداله نیز گویند و بعربی سخینه گویند. بیشتر مردم فقیر میخورند. (شمس اللغات ). آردهاله . آردوله . اردوله .
-
ملفف
لغتنامه دهخدا
ملفف . [ م ُ ل َف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) نوردیده شده و نیک درپیچیده . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پیچیده و لفافه شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تلفیف شود. || مشک شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در قول ابی المهوس الاسدی : «او الشی ٔ المل...
-
اماج
لغتنامه دهخدا
اماج . [ اُ ] (ترکی ، اِ) نوعی از آش آرد است . (برهان قاطع). آشی است که از آرد سازند و اوماج نیز گویند. (مؤید الفضلاء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از فرهنگ سروری ).نام آشی آردینه . (فرهنگ سروری ). گلوله های خمیر خرد به اندازه ٔ ماش که در آش کنند و این آش...
-
اوماج
لغتنامه دهخدا
اوماج . (ترکی ، اِ) اماج . (شرفنامه ٔ منیری ). خمیرهای خرد به اندازه ٔ ماشی یا عدسی که از آن آش اماج کنند. (یادداشت مؤلف ). آرد هاله . (صراح ). سخینه . (صراح ). نوعی از آش آرد باشد و باسقاط ثانی (اماج ) هم آمده است . (ناظم الاطباء)(برهان ). و آنرا د...
-
کاچی
لغتنامه دهخدا
کاچی . (اِ) بر وزن و معنی کاشی است . (برهان ) (آنندراج ). وآن سفالی باشد که شیشه ٔ صلایه کرده بر روی آن مالیده و پخته باشند. (برهان ). کاشی و لعاب از شیشه ٔ صلایه کرده که بر روی سفال اندود نموده در کوره پزند. (ناظم الاطباء). || کاجی . حریقه . قابولا....
-
طین حکمت
لغتنامه دهخدا
طین حکمت . [ ن ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بپارسی گِل حکمت خوانند و صفت آن بسیار است . مؤلف گوید: بهترین این نوع است که گل زرد پاک چهار من بکوبد و بپزد و یک من کاغذ و نیم من نمک در آن کند وبه دست بمالد تا حل شود، بعد از آن گل بر سر آن کندو ...