کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستیر
/satir/
معنی
۱. مستور؛ پوشیده: ◻︎ ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران رویبند (مولوی: ۱۳۱).
۲. عفیف؛ پاکدامن؛ پارسا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستیر
لغتنامه دهخدا
ستیر. [ س َ ] (ع ص ) پوشیده . (منتهی الارب ). مستور : عشق معشوقان نهانست و ستیرعشق عاشق با دوصد طبل و نفیر. مثنوی .گفت با هامان بگویم ای ستیرشاه را لازم بود رای ای وزیر. (مثنوی چ خاور ص 258).آنچه مقصود است مغز آن بگیرچون براهش کرد آن زیبا ستیر. (مثنو...
-
ستیر
لغتنامه دهخدا
ستیر. [ س ِ ] (اِ) رجوع کنید به استیر. پهلوی «ستر» (تاوادیا 165). در «صد دُرّ نثر» آمده : «هر استیر چهار درم بود چنانکه سیصد دُرّ استیر هزار و دویست درم بود». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی سیر است که یک حصه از چهل حصه ٔ من باشد و آن به وزن تبری...
-
ستیر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) [ ع . ] (ص .) کسی که عیب و خطای دیگری را می پوشاند.
-
ستیر
فرهنگ فارسی معین
(س تِ) (اِ.) استیر؛ یک چهارم من .
-
ستیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: سُتَراء] [قدیمی] satir ۱. مستور؛ پوشیده: ◻︎ ور درآید محرمی دور از گزند / برگشایند آن ستیران رویبند (مولوی: ۱۳۱).۲. عفیف؛ پاکدامن؛ پارسا.
-
ستیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استیر› [قدیمی] setir = سیر٢: ◻︎ زهی بر کمان استش از چرم شیر / یکی تیر، پیکان او ده ستیر (فردوسی: ۳/۱۸۷).
-
جستوجو در متن
-
ستیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: ستیرَة، مؤنثِ ستیر] [قدیمی، مجاز] satire ۱. = سَتیر۲. زن پوشیده و پاکدامن.
-
تیزبه
لغتنامه دهخدا
تیزبه . [ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) تیزآب . تیزآبه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : به پیش شیری ، صد خر همی ندارد پای دومن سرب بخورد ده ستیر تیزبهی .ناصرخسرو (از یادداشت ایضاً).
-
استیر
لغتنامه دهخدا
استیر. [ اَ / اِ ] (اِ) مقداری باشد معین و آن شش درم و نیم است . (برهان ). وزنی باشد معادل شش درم و نیم که چهار مثقال و نیم بود. (رشیدی ). ستیر. (لغت فرس اسدی ). استار. رجوع به استار و ستیر شود : گر خاک بدان دست یک استیر بگیردگوگرد کند سرخ همه وادی و...
-
صفار
لغتنامه دهخدا
صفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) آقای سعید نفیسی نوشته اند: از شاعرانی است که در تذکره ها نام اونیست و تنها در فرهنگها اشعار او را بشاهد لغات آورده اند و چون در فرهنگ اسدی هم نام او هست پیداست که در قرن چهارم بوده و اشعاری که از او در فرهنگ ها آمده بدین گو...
-
طلی کردن
لغتنامه دهخدا
طلی کردن . [ طِ لا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندودن . (زمخشری ). مالیدن . (زمخشری ). بیالودن . (دستور اللغة) : نارنج چو دو کفّه ٔ سیمین ترازوهر دو ز زر سرخ طلی کرده برونسو. منوچهری .بگیرند برگ غارده درمسنگ ، عاقرقرحا پنج درمسنگ ... و با ده ستیر زفت رومی بس...
-
مستوره
لغتنامه دهخدا
مستوره . [ م َ رَ ] (ع ص ) مستورة. پوشیده . پردگی . در پرده . ستیر. در پرده شده . زن پردگی و پارسا. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). مخدره . پرده نشین : مرد... توبه کرد که ... به خلاف این مستوره که دعای او را حجابی نیست کار نپیوندد. (کلیله و دمنه ). کدخ...
-
نموده
لغتنامه دهخدا
نموده . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف ) نشان داده شده . ارائه کرده شده . || واضح کرده . آشکارکرده . (فرهنگ فارسی معین ). هویداکرده شده . ظاهرکرده شده . پدیدآمده . (ناظم الاطباء). || جلوه کرده . ظاهرشده . (فرهنگ فارسی معین ). || کرده . (ناظم الاطب...
-
مستر
لغتنامه دهخدا
مستر. [ م ُ س َت ْ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تستیر. پوشیده . (دهار). پوشیده شده . (از غیاث ) (اقرب الموارد). ستیر. مصون . رجوع به تستیر شود : ای گشته چو آفتاب تابان از سایه ٔ نور خور مستر. ناصرخسرو.پیدا چو تن تو است تنزیل تأویل در او چو جان مستر. ن...