کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستیخ گوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستیخ گوش
لغتنامه دهخدا
ستیخ گوش . [ س ِ] (ص مرکب ) گوش راست کرده . (ناظم الاطباء). گوش تیز کرده : ظبی مصمغ، آهوی ستیخ گوش . (منتهی الارب ). || کسی که مواظب گوش دادن بود. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مؤللة
لغتنامه دهخدا
مؤللة. [ م ُ ءَل ْ ل َ ل َ ] (ع ص ) اذن مؤللة؛ گوش تیز و ستیخ . (منتهی الارب ). گوشهای ستیخ کرده . (ناظم الاطباء). گوش تیز یعنی ستیخ و راست کرده . (یادداشت مؤلف ).
-
مصمع
لغتنامه دهخدا
مصمع. [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) ظبی مصمع؛ آهوی ستیخ گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مصعنة
لغتنامه دهخدا
مصعنة. [ م ُ ص َع ْ ع َ ن َ ] (ع ص ) اذن مصعنة؛گوش تیز و ستیخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
تألیل
لغتنامه دهخدا
تألیل . [ ت َءْ ] (ع مص ) تیز کردن . (زوزنی ). کناره ٔ چیزی تیز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). تیز کردن و ستیخ کردن گوش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
حصاص
لغتنامه دهخدا
حصاص . [ ح ُ ] (ع مص ) گوش ستیخ کرده دم جنبان دویدن خر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تیز دویدن . تیز رفتن . تند دویدن . سخت دویدن . || تیز دردویدن . || تیز دادن . ضراط. || ریزیده شدن موی .
-
استیخ
لغتنامه دهخدا
استیخ . [ اِ ] (ص ) ستیخ . هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه . مستوزی : اتطاء؛ استیخ ایستادن . (منتهی الارب ).- استیخ شدن ؛ راست شدن .- استیخ کردن ؛ سیخ کردن . راست و شق کردن ، چنانکه نره را.- استیخ کردن گردن یاگوش و جز آن ؛ راست و بلند کردن گردن...
-
آهختن
لغتنامه دهخدا
آهختن . [ هَِ ت َ ] (مص ) آهیختن . آختن . لنجیدن . آهنجیدن . کشیدن . برکشیدن . بیرون کردن . بیرون آوردن . برآوردن . بیرون کشیدن . تشهیر. سَل ّ : ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف . فردوسی .گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آ...
-
غاک کرمه
لغتنامه دهخدا
غاک کرمه . [ ک ِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) در چهارمقاله چ قزوینی این عبارت آمده است : «اما هیچ ناقص تر از خراطین نیست و او کرمی است سرخ که اندر گل جوی بود و او را گل خواره خوانند و به ماورأالنهر غاک کرمه خوانند...». در اصل نسخ مأخذ مرحوم قزوینی این تر...
-
تیز کردن
لغتنامه دهخدا
تیز کردن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنده کردن و حاد کردن . (ناظم الاطباء). تند و بران کردن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و غیره . (فرهنگ فارسی معین ). دم کارد و جزآن را با سودن برنده تر کردن . تنک کردن لبه و دمه ٔ کارد و شمشیر و مانند آن را تا بهتر...
-
برکندن
لغتنامه دهخدا
برکندن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن . جدا کردن از زمین . قلع کردن . قلع. اقتلاع . (تاج المصادر بیهقی ). قلع و قمع کردن . از جا درآوردن . از بیخ برآوردن . (آنندراج ). استیصال . (یادداشت مؤلف ). نزع . انتزاع : شمشیر تو شیر اوژند پرتاب تو پیل افکند...
-
آوردن
لغتنامه دهخدا
آوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آریدبسته دو دست . فردوسی .بسیند...
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غواص (از لغت نامه ٔ اسدی ).بست...