کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستهی
/sothi/
معنی
ستیزهجو؛ جنگجو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستهی
لغتنامه دهخدا
ستهی . [ س َ ت َ هی ی ] (ع ص ) آنکه همواره از پس قوم رود. (منتهی الارب ). رجوع به ستیهی شود. در تاج العروس آرد: سُتَیهی و صواب سَیْتهی بر وزن حیدری چنانکه نص فراء است بخط صاغانی .
-
ستهی
لغتنامه دهخدا
ستهی . [ س ِ ت ِ ] (ص ) جنگجو. ستیزه جو. (ناظم الاطباء).
-
ستهی
لغتنامه دهخدا
ستهی . [ س ُ ت ُ ] (حامص ) ملالت . ستوهی . سیر آمدگی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
ستهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sothi ستیزهجو؛ جنگجو.
-
واژههای همآوا
-
سطحی
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرسری، غیرعمیق ≠ عمقی، عمیق ۲. بیرونی، خارجی، ظاهری ۳. ظاهرگرا، ظاهربین، قشری ۴. مربوط به سطح ≠ حجمی ۵. رویی ۶. رویهای ۷. کممایه ۸. کمعمق ۹. اندک، ناچیز
-
سطحی
فرهنگ واژههای سره
رویه نگر
-
سطحی
لغتنامه دهخدا
سطحی . [ س َ ] (ص نسبی ) ظاهری و خارجی و بیرونی . (ناظم الاطباء). || بی عمق . || بیهوده و بی معنی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ستیهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹استیهیدن، ستهیدن، ستیزیدن› [قدیمی] setihidan ۱. لجاج کردن.۲. گردنکشی.۳. نافرمانی کردن: ◻︎ در کارها بتا «ستهیدن» گرفتهای / گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی (ابوشعیب: شاعران بیدیوان: ۱۶۶)، ◻︎ به دشت نبرد آن هزبر دلیر / سکیزد چو گور و س...
-
ستهیدن
لغتنامه دهخدا
ستهیدن . [ س ِ ت ِ دَ ] (مص ) ستیزه کردن . (آنندراج ). ستیزه کردن و مناقشه و منازعه نمودن .بحث کردن . (ناظم الاطباء). لجاج . لجاجت . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). معاندت . (منتهی الارب ) : در کارها بتا ستهیدن گرفته ای گشتم ستوه از تو من از بس که بستهی...
-
نکوکار
لغتنامه دهخدا
نکوکار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) نیکوکار. نکوکردار. خیّر. که خیر و نیکی به مردم رساند. محسن . که کار خوب کند. مقابل بدکار و بدکردار : مر او را نکوکار زآن خواندندکه هرکس تن آسان از او ماندند. فردوسی .به جای نکوکار نیکی کنم دل مرد درویش را نشکنم . فردوسی .مرد...
-
ملالت
لغتنامه دهخدا
ملالت . [ م َل َ ] (ع مص ، اِمص ) ملالة. ملال . رجوع به ملال و ملالة شود. || ستوهی . ستهی . سیرآمدگی . تنگدلی . بیزاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مأخوذ از تازی ،تعب و ماندگی و آزردگی . (ناظم الاطباء) : ((بس ای ملک )) ز عطای تو خیره چون گویندکه ب...
-
ملال
لغتنامه دهخدا
ملال . [ م َ ] (ع مص ، اِمص ) به ستوه آمدن . مَلَل .ملالة. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به ستوه آمدن و دلتنگ و بیزار شدن . (از اقرب الموارد). سیر برآمدن . (المصادر زوزنی ). || بی قرار و آرام ساختن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فتوری ...