کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سترنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سترنده
/sotorande/
معنی
۱. تراشنده.
۲. زداینده؛ پاک کننده.
۳. محو کننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
depilatory
-
جستوجوی دقیق
-
سترنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] sotorande ۱. تراشنده.۲. زداینده؛ پاک کننده.۳. محو کننده.
-
جستوجو در متن
-
ستر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ستردن) [قدیمی] sotor ۱. = ستردن۲. (صفت) سترنده (درترکیب با کلمۀ دیگر): مویستر.
-
محتلق
لغتنامه دهخدا
محتلق . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتلاق . موی سر سترنده . سرتراش . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). سترنده ٔ موی سر. (آنندراج ).
-
حالق
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ ع . ] (اِفا.) ماده و دوایی که زایل کننده و سترندة موی باشد مانند زرنیخ و نوره و سفید آب و خاکستر و غیره ، حلاق .
-
حلاق
لغتنامه دهخدا
حلاق . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) سلمانی . گرای . گرا. سرتراش . (منتهی الارب ). موی پیرا. سترنده . (منتهی الارب ) (غیاث ). موی سترنده . آینه دار. موی تراش . (از غیاث ). || حجام . (غیاث ).استره . (از ملخص اللغات ). موی ستر. (مهذب الاسماء).
-
جمیش
لغتنامه دهخدا
جمیش . [ ج َ ] (ع ص ) زهار سترده موی . (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || نوره ٔ سترنده . || جایی بی نبات و گیاه . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
محوکننده
لغتنامه دهخدا
محوکننده . [ م َح ْوْ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ماحی . سترنده . زایل کننده . رجوع به محو و محو کردن شود.
-
موی استر
لغتنامه دهخدا
موی استر. [ اُ ت ُ ] (نف مرکب ) سترنده و تراشنده ٔ موی . حلاق . سلمانی . دلاک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
ماحی
لغتنامه دهخدا
ماحی . (ع ص ) محو کننده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (غیاث ). سترنده ٔ کفر. (مهذب الاسماء) (دهار). نیست و نابود کننده . (آنندراج ) (غیاث ).
-
حالق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hāleq ۱. زایلکننده و سترندۀ موی؛ سرتراش.۲. (اسم) دارویی که موی بدن را زایل کند، مانند زرنیخ و نوره.۳. (اسم) کوه بسیاربلند که گیاهی در آن نباشد.
-
جموش
لغتنامه دهخدا
جموش . [ج َ ] (ع اِ) نوره ٔ سترنده . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || چاهی که آب در نواحی آن برآید. (منتهی الارب ). || (ص ) سنة جموش ؛ سال خشک سوزاننده ٔ گیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) لغزش دهنده . لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُزلّق . رجوع به مزلق شود. || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگرنده . || موی سترنده . || پیوسته تیز دارنده . (مثلاً آهن ). || نیک به روغن و جز آن آلوده کننده . ...
-
سقولوقندریا
لغتنامه دهخدا
سقولوقندریا. [ س َ ق َ ] (معرب ، اِ) هزارماه . اسم یونانی حیوانی است مثل عنکبوت و پایهای بسیار دارد و متأخرین او را ابوسبع و سبعین و متقدمین اربعه و اربعین نامیده اند و از سموم است و طلای مطبوخ بحری آن در روغن زیتون سترنده ٔ موی و جهت رفع حکه نافع ا...
-
مستحد
لغتنامه دهخدا
مستحد. [ م ُ ت َ ح ِدد ](ع ص ) نعت فاعلی از استحداد. || تیزکننده ٔ شفره . (آنندراج ). آنکه تیغ و شفره ٔ خود را با قطعه ٔ آهن یا غیر آن تیز کند. (اقرب الموارد). || موی زهار سترنده . (آنندراج ). || خشمگین شونده و غضب کننده . (اقرب الموارد). خشمگین و غض...