کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستبر روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ستبر روی
معنی
( ~ .) (ص مر.) بی شرم .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ستبر روی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص مر.) بی شرم .
-
واژههای مشابه
-
mediocris
نیمستبر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] گونهای از ابرهای کومهای با گسترش قائم متوسط که در قلۀ آن برجستگیهای نسبتاً کوچکی دیده میشود
-
ستبر شدن
لغتنامه دهخدا
ستبر شدن . [ س ِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بقوام آمدن . غلیظ شدن . بقوام آمدن ، چون آب انگور آنگاه که بسیار بجوشانند. (مؤلف ) استغلاظ. (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ): عنیه ؛ بول شتر که در آفتاب نهند تاستبر شود و اندر گرگن مالند. (السامی فی الاسامی ).
-
ruggedized equipment
ستبرافزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] یکی از انواع تجهیزات آماده که در شرایط نامساعد محیطی قابل استفاده است
-
ستبر کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اثخن
-
thick-split graft, split-thickness graft
پیوندینۀ نیملایهستبر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پیوند] نوعی پیوندینۀ پوستی شامل روپوست که ضخامت آن تقریباً دوسوم پیوندینۀ تماملایه است
-
واژههای همآوا
-
ستبرروی
لغتنامه دهخدا
ستبرروی . [ س ِ ت َ ] (ص مرکب ) ستبررو. بی حیا و بی شرم . رجوع به ستبررو شود.
-
جستوجو در متن
-
دکل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دگل› dakal ۱. تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند، مانند ستون خیمه که چادر بر روی آن قرار میگیرد؛ دیرک.۲. ستون میان کشتی که بادبانها را به آن میبندند.
-
ازب
لغتنامه دهخدا
ازب . [ اِ ] (ع ص ) مرد کوتاه و ستبر وزیرک . || لئیم . || زشت روی . || لاغر باریک مفاصل که شکم و اسفل بدن وی فربه باشد و استخوانش همچنان باریک بود. (منتهی الارب ).
-
سندان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سُریانی، جمع: سنادین] sendān ۱. افزار آهنی ضخیم که آهنگران قطعۀ آهنی را به روی آن میگذارند و با پتک یا چکش میکوبند.۲. [قدیمی] میخ ستبر و یا تکۀ آهن زیر کوبۀ در.
-
سرانداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sar[']andāz ۱. کناره یا قالیچهای که بالای اتاق بر سر فرشهای دیگر پهن کنند.۲. [قدیمی] پارچهای که زنان روی سر خود میاندازند.۳. [قدیمی] چوب بلند و ستبر که روی دیوار اتاق یا پیش ایوان بخوابانند و سر چوبهای سقف را روی آن بگذارند.۴. (صفت فاع...
-
کیمخت لب
لغتنامه دهخدا
کیمخت لب . [ م ُ ل َ ] (ص مرکب ) ستبرلب . که لب او چون کیمخت ستبر و کلفت باشد : تیزچشم ، آهن جگر، فولاددل ، کیمخت لب سیم دندان ، چاه بینی ، ناوه کام و لوح روی .منوچهری .