کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ستاره دنباله دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ستاره تاب
لغتنامه دهخدا
ستاره تاب . [ س ِ رَ ] (اِخ ) نام حکیم منجمی بوده معاصر و شاگرد جمشید و در علم نجوم ، اخترشماری و اخترشناسی مهارت داشته . با تن شناس حکیم که طبیب طبیعی بود مباحثات دارد و در رسالات فرزانگان باستان اندر است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
ستاره چشم
لغتنامه دهخدا
ستاره چشم . [ س ِ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشمهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء). دارای چشمهای روشن . چشم درشت : هزار استر ستاره چشم و شبرنگ که دوران بود با رفتارشان لنگ . نظامی .|| از القاب پادشاهان . (ناظم الاطباء).مصحف ستاره حشم . ر...
-
ستاره حشم
لغتنامه دهخدا
ستاره حشم . [ س ِ رَ / رِ ح َ ش َ ] (ص مرکب ) در صفت ملوک مستعمل است . (آنندراج )(بهار عجم ). از القاب پادشاه : سکندرسپاه ،ستاره حشم ، سلیمان اقتدار، کواکب خدم . (حبیب السیر).
-
ستاره دان
لغتنامه دهخدا
ستاره دان . [ س ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) ستاره شناس . (آنندراج ). رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود.
-
ستاره دندان
لغتنامه دهخدا
ستاره دندان . [ س ِ رَ / رِ دَ ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ) (بهار عجم ). معشوقه ای که دندانهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء) : دیدم بره آن نگار لب خندان راوآن ماه رخ ستاره دندان را.امیرمعزی (از آنندراج ).
-
ستاره سپاه
لغتنامه دهخدا
ستاره سپاه . [ س ِ رَ / رِ س ِ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سپاهی که برج عصمت رافروغ قبه بمهر تو غره ٔ غراست .خواجه جمال الدین سلمان (از آنندراج ).
-
ستاره سریر
لغتنامه دهخدا
ستاره سریر. [ س ِ رَ / رِ س َ ] (ص مرکب ) از صفات ملوک . (آنندراج ). از القاب پادشاهان : ایا ستاره سریری که آسمان کبودز بار حلم تو قامت بنفشه وار شکست .حسین سنایی (از بهار عجم ).
-
ستاره سوختگی
لغتنامه دهخدا
ستاره سوختگی . [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) بدبختی . (ناظم الاطباء). رجوع به ستاره سوخته شود.
-
ستاره سوخته
لغتنامه دهخدا
ستاره سوخته . [ س ِ رَ / رِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مُدْبَر و بداختر. (آنندراج ) (بهار عجم ) : نسوخته ست بهیچ آتشی دو بار سپندستاره سوختگان ایمنند از دوزخ . صائب (از آنندراج ).نظیری نظیراو نتواند گردید. اختری ستاره سوخته ٔ او باشد. (دره ٔنادره...
-
ستاره شمر
لغتنامه دهخدا
ستاره شمر. [ س ِ رَ / رِ ش ِ / ش ُم َ / م ُ ] (نف مرکب ) منجم و ستاره شناس . (برهان ) (آنندراج ). منجم . (ناظم الاطباء). اخترشناس : ستاره شمر گفت کای شهریارنماند بگیتی کسی پایدار. فردوسی .چنین داد پاسخ ستاره شمرکه بر چرخ گردون نیابی گذر. فردوسی .ز ب...
-
ستاره شناس
لغتنامه دهخدا
ستاره شناس . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ](نف مرکب ) ستاره شمر است که منجم باشد. (برهان ). منجم . (آنندراج ). (ناظم الاطباء). اخترشناس : ستاره شناسی گرانمایه بودابا او بدانش کرا پایه بود. دقیقی .نشستند گرد اندرش موبدان ستاره شناسان و هم بخردان . فردوسی .مرا گف...
-
ستاره شناسی
لغتنامه دهخدا
ستاره شناسی . [ س ِ رَ / رِ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل ستاره شناس . شغل ستاره شناس . رجوع به ستاره شناس و ستاره شمر شود.
-
ستاره فسای
لغتنامه دهخدا
ستاره فسای . [ س ِ رَ / رِ ف َ ] (نف مرکب ) افسون کننده ٔ ستاره . تسخیر کننده ٔستاره . که ستاره ای را رام و مطیع سازد : بس دل که چرخ سای و ستاره فسای بودچرخش کمین گشاد و ستاره کمان کشید.خاقانی .
-
ستاره فشان
لغتنامه دهخدا
ستاره فشان . [ س ِ رَ / رِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) کنایه از اشک فشان . (آنندراج ). || گوهرزاد. گوهرریز : چرخ مرا وقت ثنای تو گفت تیر ملک نطق ستاره فشان . خاقانی . || درخشان . تابان : چشمه ٔ خورشید را سراب شماردهر که ببیند رخ ستاره فشانش . صائب (از آنن...
-
ستاره لشکر
لغتنامه دهخدا
ستاره لشکر. [ س ِ رَ / رِل َ ک َ ] (ص مرکب ) آنکه لشکرش زیاد و بیحد باشد. که سپاهی فراوان دارد. که لشکر افزون دارد : یک تنه صدهزار تن می نهمت چو آفتاب ارچه بصدهزار یک بدر ستاره لشکری . خاقانی .بدر ستاره لشکر است اوج طراز آسمان بحر نهنگ خنجر است ابر س...