کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبزخنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سبزخنگ
/sabzxeng/
معنی
۱. اسب؛ اسب تیرهرنگ.
۲. [مجاز] فلک.
۳. [مجاز] آسمان: ◻︎ فلک بر سبزخنگی تند تیز است / ز راهش روح را جای گریز است (نظامی۲: ۱۹۰)، ◻︎ مه جلوه مینماید بر سبزخنگ گردون / تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان (حافظ: ۷۷۰).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبزخنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sabzxeng ۱. اسب؛ اسب تیرهرنگ.۲. [مجاز] فلک.۳. [مجاز] آسمان: ◻︎ فلک بر سبزخنگی تند تیز است / ز راهش روح را جای گریز است (نظامی۲: ۱۹۰)، ◻︎ مه جلوه مینماید بر سبزخنگ گردون / تا او به سر درآید بر رخش پا بگردان (حافظ: ۷۷۰).
-
واژههای همآوا
-
سبز خنگ
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ . [ س َ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . (آنندراج ). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج . عسجدی .صاحب عادل جمال الدین محمد کآوردسبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران . (از ترجمه ٔ محاسن اصفه...
-
جستوجو در متن
-
اشهب اخضر
لغتنامه دهخدا
اشهب اخضر. [ اَ هََ ب ِ اَ ض َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سبزخنگ . (مهذب الاسماء). و رجوع به اشهب شود.
-
اشهاب
لغتنامه دهخدا
اشهاب . [ اِ ] (ع مص ) اشهاب سنة قوم را؛لاغر گردانیدن سال مواشی قوم را، کذا فی نسخة من القاموس . (منتهی الارب ). اشهاب عام قوم را؛ برهنه کردن ضیاع و مرغزارهای آنان را از گیاه و ریشه کن کردن آنها را. (از المنجد). || اشهاب فحل ؛ بچه ٔ سبزخنگ آوردن گشن ...
-
اشهیباب
لغتنامه دهخدا
اشهیباب . [ اِ ] (ع مص ) سبزخنگ شدن اسب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اشهباب . (زوزنی ). و رجوع به اشهباب شود. || جای جای سبز مانده خشک شدن کشت ، یقال : اشهاب َّ الزرع ؛ اذا هاج و بقی فی خلاله شی ٔ اخضر. (منتهی الارب ). خشک شدن کشت و جا...
-
پالاده
لغتنامه دهخدا
پالاده . [ دَ / دِ ] (اِ) پالاد. اسب جنیبت . (اوبهی ). اسب کوتل . (برهان ) : ابلق ایام را تا برنشیند، میرودسبزخنگ چرخ پیش قدر او پالاده ای . عنصری .|| (ص ) بدگوی و مفسد و اهل غیبت . (برهان ). اهل غیبت و فساد.
-
جرمه
لغتنامه دهخدا
جرمه . [ ج َ م َ / م ِ ] (اِ) اسب خنگ را گویند یعنی اسبی که موی او سفید باشدو به این معنی با جیم فارسی هم آمده است . (برهان ). اسب نقره خنگ . (از مؤید الفضلا) (برهان ). و در بعضی از کتب به معنی سبزخنگ نوشته اند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسب خنگ . ...
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .همان شب یکی کره ای زاد خنگ برش چون بر ...
-
اشهب
لغتنامه دهخدا
اشهب . [ اَ هََ ] (ع ص ، اِ) رنگ سپید که سپیدی آن بر سیاهی غالب آمده باشد. (از المنجد) (از اقرب الموارد). سپیدی که بسیاهی زند. (مؤید الفضلاء). سپیدی که غالب بود بر سیاهی . (بحر الجواهر). سیاه و سفید بهم آمیخته که سفیدی آن غالب باشد. خنگ . آنکه سپیدی...
-
ربیعی بوشنجی
لغتنامه دهخدا
ربیعی بوشنجی . [ رَ عی ِ ش َ ] (اِخ ) صدرالدین . خطیب و شاعر، مداح فخرالدین کرت سلطان هرات از آل کرت ، کمتر از دیگر شعرا شهرت دارد لیکن یادداشتی مفصل در کتاب کمیاب و گرانقیمت «مجمل فصیحی خوافی » در ذیل وقایع سال 702 هَ . ق . درباره ٔ آن شاعر آمده که ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شهاب الدین بن المؤید السمرقندی . عوفی در لباب الالباب ذکر او آورده و گوید: شهاب آسمان معالی و خلاصه ٔ ایام و لیالی مه در مسیر مشیر خاطر وقاد او و مهر بر فلک در مهر ضمیر نقاد او، لطایف اشعار او بحسن صنعت و لطف عذوبت موسوم است ...