کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سبدچین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
سبدچین
لغتنامه دهخدا
سبدچین . [ س َ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی پساچین و آن بقیه و تتمه ٔ میوه و انگوری بود که در آخرهای فصل میوه در باغها و درختها بجا مانده باشد. (برهان ) (آنندراج ). بقیه ٔ انگور باشد که جای جای مانده باشد. (صحاح الفرس ) (لغت فرس اسدی ). آن باقیات انگور و م...
-
واژههای همآوا
-
سبد چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] sabadčin ۱. انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند: ◻︎ مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).۲. بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخههای درخت به جا مانده باشد؛...
-
جستوجو در متن
-
پساچین
لغتنامه دهخدا
پساچین . [ پ َ ] (اِ مرکب ) میوه ای که در باغها پس از چیدن میوه جابجا بر سر درخت ماند. سبدچین (؟). (برهان قاطع در ذیل کلمه ٔ سبدچین ).
-
سبد چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] sabadčin ۱. انگور یا میوۀ دیگر که از درخت بچینند و در سبد بگذارند: ◻︎ مغ از نشاط سبدچین که مست خواهد شد / کند برابر چرخشت خشت بالینا (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).۲. بقیۀ میوه که در آخر فصل در شاخههای درخت به جا مانده باشد؛...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) حاصل چیدن . (یادداشت مؤلف ). یک بار چیدن . یک دفعه بریدن سبزیهائی که چند بار توان چیدن . یک بار درو. حصاد،چین اول تره و یونجه و امثال آن : چین دوم شبدر. تره هشت چین دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درو شود.- شاه چین ؛ آن نوبت از چیدن که ب...
-
ابومنصور
لغتنامه دهخدا
ابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) عمارةبن محمد یا احمد یا محمود مروزی از شعرای اواخر قرن چهارم ،معاصر آخرین پادشاهان سامانی و نخستین پادشاهان غزنوی . وفات ویرا مؤلف مجمعالفصحاء به سال 360 هَ . ق .گفته است و سپس قطعه ای از او در مدح سلطان محمود غزنوی و قطع...
-
خشت
لغتنامه دهخدا
خشت . [ خ ِ ] (اِ) آجر خام و ناپخته . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). پاره ای گل که آن را در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را از آن خارج کنند وسپس آن پاره گل ، شکل قالب گرفته ، را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آن را در ساختمانها بکا...
-
بالین
لغتنامه دهخدا
بالین . (ص نسبی ) منسوب به بال . || (اِ) بالشی را گویند که زیر سر نهند. (برهان قاطع). آنچه زیر سر نهند هنگام خسبیدن و آنرا بالشت و بالش نیز گویند و نرم است . (از شرفنامه ٔ منیری ). مُتّکا. هدایت در انجمن آرا در توصیف بالین و نهالی آرد: چون در وقت راح...