کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سای
/sāy/
معنی
۱. = ساییدن
۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پولادسای، آسمانسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
psi
-
جستوجوی دقیق
-
سای
لغتنامه دهخدا
سای . (اِخ ) نام قلعه یی بوده است که اغلان محمد در آن بود. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 216).
-
سای
لغتنامه دهخدا
سای . (نف مرخم ) فاعل ساییدن را گویند که ساینده باشد. (برهان ). ساینده . (شرفنامه ) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو. حافظ.- اوج سای : در آن سنگ بسته دز اوج سای عمارتگری کرد بسیار جای . نظامی .- پریسای (افساینده ) : ...
-
سای
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ ساییدن) sāy ۱. = ساییدن۲. ساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پولادسای، آسمانسای، سرمهسای، عنبرسای، مشکسای، نمکسای.
-
واژههای مشابه
-
طیب سای
لغتنامه دهخدا
طیب سای . (نف مرکب ، اِ مرکب ) سنگی که بدان عطریات از قبیل مشک و غالیه وغیر آن سایند: قسطناس ؛ سنگ طیب سای . (منتهی الارب ).
-
گنج سای
لغتنامه دهخدا
گنج سای . [ گ َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ گنج . آنچه که گنج را ساید. || آنچه گنج را فروتر از خویش گیرد : گوهر گنج سای مدح تراگشته غواص ذهن من مهجور.مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 268).
-
گردون سای
لغتنامه دهخدا
گردون سای . [ گ َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ بر فلک . (ناظم الاطباء) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو.حافظ.
-
سایتا
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāytā) مثلِ سایه ، مانندِ سایه .
-
نگین سای
لغتنامه دهخدا
نگین سای . [ ن ِ ] (نف مرکب ) حکاک . (منتهی الارب ) (تفلیسی ) (السامی ). حکاک مهر و جواهرتراش . (ناظم الاطباء).
-
نمک سای
لغتنامه دهخدا
نمک سای .[ ن َ م َ ] (نف مرکب ) ساینده ٔ نمک . آنکه سنگ نمک را می سابد. || (اِ مرکب ) ابزار سابیدن نمک .
-
نقره سای
لغتنامه دهخدا
نقره سای . [ ن ُ رَ / رِ ] (ص مرکب ) کنایه از سپید. (آنندراج ) : گشته غدیر از ته بط نقره سای زو بط زرپای شده نقره پای .امیرخسرو (آنندراج ).
-
سقه سای
لغتنامه دهخدا
سقه سای . [ س ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کیوان بخش آفرین شهرستان تبریز، دارای 158 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
غالیه سای
لغتنامه دهخدا
غالیه سای . [ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) غالیه سا. خوشبوی ساز و خوشبوی فروش . (برهان ) (آنندراج ). بوی خوش ساز و بوی خوش فروش . عطار : بلبلی کرد نتاند به دل مرده دلان آن که آن زلف بخم غالیه سای تو کند. منوچهری .دست صبا در جهان نافه گشای آمده ست بر سر هر ...
-
یلوچات سای
لغتنامه دهخدا
یلوچات سای . [ ی ُ ] (اِخ ) نام یکی از سه مشاور بزرگ و نامی چنگیزخان مغول . به سال 1190 م . / 586 هَ .ق . تولد یافته و در اصل از مردم چین شمالی بوده و پدر او در خدمت سلاطین کین سمت وزارت داشته . این شخص در ابتدای جوانی به تحصیل علم و حکمت و نجوم و جغ...
-
آهن سای
لغتنامه دهخدا
آهن سای . [ هََ ] (اِ مرکب ) سوهان .