کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ساعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ساعد
/sā'ed/
معنی
۱. (زیستشناسی) دست انسان از مچ تا آرنج؛ ساق دست.
۲. (موسیقی) دستۀ برخی سازها، مانند عود، طنبور، سهتار، و امثال آن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ساقدست، فاصله بینمچ و آرنج ≠ بازو، عضد، مرفق
۲. ساق
۳. دسته ≠ پایه
برابر فارسی
ارش، پیشدست
دیکشنری
forearm
-
جستوجوی دقیق
-
ساعد
فرهنگ نامها
(تلفظ: sāed) (عربی) (در قدیم) (به مجاز) ، مساعدت کننده ، مددکار .
-
ساعد
واژگان مترادف و متضاد
۱. ساقدست، فاصله بینمچ و آرنج ≠ بازو، عضد، مرفق ۲. ساق ۳. دسته ≠ پایه
-
ساعد
فرهنگ واژههای سره
ارش، پیشدست
-
ساعد
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] 1 - (اِ.) از آرنج تا مچ دست . 2 - (اِفا.) یاری دهنده .
-
ساعد
لغتنامه دهخدا
ساعد. [ ع ِ ] (اِخ ) قریه ای است در یمن از حکم بن سعد العشیرة. (معجم البلدان ).
-
ساعد
لغتنامه دهخدا
ساعد. [ ع ِ ] (ع اِ) بازوی مردم . (منتهی الارب ) (آنن-دراج ). بازو. (غیاث از صراح و منتخب ). || ذراع . (شرح قاموس ). در استعمال فارسیان مابین کف دست و آرنج را گویند. (غیاث ). رَش ّ. (دهار). از مچ دست تا آرنج . ارش . رش دست . آرنج . پیلسته . مابین مرف...
-
ساعد
دیکشنری عربی به فارسی
ساعد , بازو , از پيش مسلح کردن , قبلا اماده کردن
-
ساعد
دیکشنری عربی به فارسی
کمک کردن , مساعدت کردن
-
ساعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَواعِد] sā'ed ۱. (زیستشناسی) دست انسان از مچ تا آرنج؛ ساق دست.۲. (موسیقی) دستۀ برخی سازها، مانند عود، طنبور، سهتار، و امثال آن.
-
ساعد
دیکشنری فارسی به عربی
ساعد
-
ساعد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: sâɂed طاری: sâɂed طامه ای: sâɂed طرقی: sâq-e dast کشه ای: sâq-e dast نطنزی: moč-e dass
-
واژههای مشابه
-
antebrachial region, forearm region, regio antebrachialis
ناحیۀ ساعد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم تشریحی] بخشی از اندام بالایی که بین آرنج و مچ دست قرار دارد
-
سیم ساعد
لغتنامه دهخدا
سیم ساعد. [ ع ِ ] (ص مرکب ) که بازوان سپید برنگ نقره دارد. سپیدبازو. که بازوی سیمگون دارد : چرا که خواجه بخیل و زنش جوانمرد است زنی چگونه زنی سیم ساعد و لنبه . عماره ٔ مروزی .شاد باش و می ستان از ریدکان و ساقیان ساقیان سیم ساعد ریدکان سیم ساق .منوچهر...
-
ساعد سلطان
واژهنامه آزاد
روی ساعد پوششی می کشند که باز ها روی آن می نشینند. برای این است که پنجه های باز به دست و لباس آسیبی نرساند.