کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سابق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سابق
/sābeq/
معنی
١. زمان گذشته؛ پیشین؛ پیشینه.
٢. (صفت) [قدیمی] سبقتگیرنده؛ پیشیگیرنده؛ پیشافتاده.
فرهنگ فارسی عمید
برابر فارسی
پیشین
دیکشنری
erstwhile, past, late, old, onetime, previous, quondam
-
جستوجوی دقیق
-
سابق
فرهنگ واژههای سره
پیشین
-
سابق
فرهنگ فارسی معین
(بِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - پیشی گیرنده . 2 - قبلی ، گذشته .
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... البربری ) از شاعران معاصر عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی بود. اشعار او متضمن مواعظ و حکم است . او راست :و للموت تغذوا لوالدات سخالهاکمالخراب الدهر تبنی المساکن .رجوع به البیان والتبیین چ 1351 هَ . ق . قاهره ج 1 ص 177 و سیره ٔ...
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... البلوی ) شاعری است عرب ، این بیت او راست :و داهن اذا ما خفت بوماً مسلطاًعلیک ، و لن یحتال من لایداهن .رجوع به عقدالفریدج 1 ص 162 شود.
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (... برلاس ) از امرای تیموریان است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 562 شود.
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) (ملاعلی ففی ...) از شاعران ایران و اصل او از مازندران است . در دوره ٔ اورنگ زیب عالمگیر(1068 - 1119 هَ . ق .) از پادشاهان تیموری دهلی به هند رفت و در سلک ملازمان آن پادشاه درآمد. یک مثنوی شامل غزوات اورنگ زیب بنظم در آورده است ....
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن جعبر. نبیره ٔ جعبر که درقلعه ٔ شهر رقه بقطع طریق مشغول بود و ملکشاه سلجوقی او را منکوب کرد. رجوع به نزهةالقلوب ص 104 شود.
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. وی از امام ابوحنیفه روایت دارد. (الاصابة) (منتهی الارب ) (شرح قاموس ). ابن عبداﷲ برقی معروف به بربری است . (تاج العروس ).
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) ابن محمود (رشیدالدوله ) ابن نصربن صالح بن مرداس مکنی به ابوالفضائل هفتمین و آخرین تن از سلسله ٔ امرای آل مرداس حکام حلب است . سابق یاشبیب بسال 468 بعد از آنکه ترکان برادرش جلال الدوله ابوالمظفر نصربن محمد را کشتند بحکمرانی حلب ر...
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علی بن عبدالقادر عراقی حدادی دمشقی شافعی معروف به سابق ، ادیبی است فاضل و شاعری ماهر، و مؤلف کتاب «مختصر الاتقان » است که کتاب اتقان سیوطی را تلخیص کرده و اشعار نغز بسیاری هم گفته و در سال 1161 هَ . ق . در گذشته ،...
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) از غلامان و یاران ابراهیم امام عباسی بود. رجوع به الوزراء و الکتاب جهشیاری ص 57 شود.
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) شوهر خواهر اتابک مظفرالدین زنگی بن مودود (557 - 571) از اتابکان سلغری فارس است . و رباط سابقی بیضا منسوب بدوست . در سال 557 هنگامی که سنقر نخستین فرمانروای سلغری در گذشت برادرش زنگی که منصب ولایت عهد داشت در شیراز نبود. سابق بات...
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) صحابی است . محضر رسول اکرم (ص ) را دریافت و بعد از رحلت آن حضرت در حمص ساکن گردید. (قاموس الاعلام ترکی ).
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (اِخ ) مؤلف قاموس الاعلام از تذکره ٔ «تراجم احوال شرقیون » ویلیام بیل نقل میکند: میرزا یوسف بیک متخلص به سابق شاعری درویش سیرت بود و بسال 1098 هَ . ق . درگذشت ، برادر او از صاحب منصبان در بار اورنگ زیب عالمگیر بود. (قاموس الاعلام ترکی...
-
سابق
لغتنامه دهخدا
سابق . [ ب ِ ] (ع ص )پیش . پیشین . پیشینه . قبل . قبلی . گذشته . درگذشته . اوّل . مقدّم . جلو. ضدّ لاحق . ج ، سابقون ، سابقین ، سبّاق : همی گوید بوالفضل ... هر چند این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است . (تاریخ بیهقی چ...