کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سائل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
سائل
/sā'el/
معنی
۱. سؤالکننده؛ پرسشکننده.
۲. خواهنده؛ کسی که طلب احسان کند.
۳. (اسم، صفت) [مجاز] آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد: ◻︎ چو سائل از تو بهزاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴).
〈 سائلبهکف: [قدیمی، مجاز] کسی که از روی گدایی دست پیش مردم دراز کند؛ آنکه پیشهاش گدایی است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سایل، فقیر، گدا، متکدی
۲. پرسشگر، پرسنده ≠
۳. پاسخگو
برابر فارسی
دریوزه گر
دیکشنری
beggar, friar, pauper
-
جستوجوی دقیق
-
سائل
واژگان مترادف و متضاد
۱. سایل، فقیر، گدا، متکدی ۲. پرسشگر، پرسنده ≠ ۳. پاسخگو
-
سائل
فرهنگ واژههای سره
دریوزه گر
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) بختیاری . از متأخران است . از اشعار اوست :چند کشی بی گناه عاشق محزون کشتن عاشق مگر گناه ندارد.(از بهترین اشعار پژمان ).
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) تخلص محمد سعید مشهور به آقاجانی است که سالها پدر بر پدر ضابط و صاحب اختیار دو بلوک قیر و کارزین از توابعفیروزآباد فارس بوده اند و او تا آخر عمر این مقام را داشته است . علاقه مندی بادب و ادیبان او را وادار کرد که انجام امور آن بلو...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : سید سائل از سادات صحیح النسب کاشان است و در شعر بقصیده گوئی مایل . در قصیده تتبع دریای اسرار امیرخسرو میکند. این بیت از قصیده ٔ اوست :ظالم ار بر چرخ راند باد پای سلطنت آه مظلوم از پی او همچو باد صرصراست . (ت...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ ءِ ] (اِخ ) در تحفه ٔ سامی آمده : مولانا سائل از موضع دماوند است و در فنون فضائل وجودت فهم بی مثل وبی مانند. طبعش در شعر و انشاء بغایت عالی افتاده بود، و در جوانی از آنجا جلای وطن کرد و بهمدان رفت و در آنجا ساکن شد و بواسطه ٔ عداوتی که حیرتی...
-
سائل
لغتنامه دهخدا
سائل . [ءِ ] (ع ص ) پرسنده ، سؤال کننده ، پرسان : توئی مقبول و هم قابل ، توئی مفعول و هم فاعل توئی مسؤول و هم سائل ، توئی هر گوهر الوان . ناصرخسرو.آن یکی میخورد نان فخفره گفت سائل چون بدین استت شره . مولوی . || معترض . مستدل (در اصطلاح منطق ) یکی ا...
-
سائل
دیکشنری عربی به فارسی
سيال , روان , نرم وابکي , مايع , متحرک , ابگونه , چيز ابکي , سليس , نقد شو , پول شدني , سهل وساده , شيره , شيره گياهي , عصاره , خون , شيره کشيده از , ضعيف کردن
-
سائل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] sā'el ۱. سؤالکننده؛ پرسشکننده.۲. خواهنده؛ کسی که طلب احسان کند.۳. (اسم، صفت) [مجاز] آنکه با گدایی چیزی از مردم بخواهد: ◻︎ چو سائل از تو بهزاری طلب کند چیزی / بده وگرنه ستمگر به زور بستاند (سعدی: ۹۴).〈 سائلبهکف: [قدیمی، مجا...
-
سائل
واژهنامه آزاد
گدا.
-
واژههای مشابه
-
سَائِلٌ
فرهنگ واژگان قرآن
سؤال کننده - در خواست کننده
-
سَّائِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
سوال کننده - درخواست کننده
-
سائل بودن
لغتنامه دهخدا
سائل بودن . [ ءِ دَ ] (مص مرکب ) جاری شدن . جریان داشتن . روان بودن . رجوع به جاری شدن شود. || گدا بودن . || پرسان بودن . بتمام معانی رجوع به سائل شود.
-
اسم سائل
لغتنامه دهخدا
اسم سائل . [ اِ م ِ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواجه نصیر طوسی گوید: آن باشد که قابل اشتقاق بود چون ضرب . (اساس الاقتباس ص 15). مقابل اسم جامد.