کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زینگونه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زینگونه
لغتنامه دهخدا
زینگونه . [ گو ن َ / ن ِ ] (ق مرکب )مخفف از اینگونه . از اینسان . بدین طرز : چو یک هفته زینگونه بامی بدست ببودند شادان دل و می پرست . فردوسی .که با کیست زینگونه تیر و کمان بداندیش یا مرد نیکی گمان .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
رستخیز کردن
لغتنامه دهخدا
رستخیز کردن . [ رَ ت َ / رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریاد و داد کردن . هنگامه کردن : همی بود زینگونه او اشک ریزهمی کرد بر خویشتن رستخیز. شمسی (یوسف و زلیخا).و رجوع به رستخیز برآوردن و رستخیز برانگیختن و رستخیز شود.
-
چهارساق
لغتنامه دهخدا
چهارساق . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل از نظامی آمده است و از آن معنی چهارپایه و چهارستون برمی آید : دین راکه چهار ساق دادی زینگونه چهارطاق دادی .نظامی .
-
پیشترک
لغتنامه دهخدا
پیشترک . [ ت َ رَ ] (ص تفضیلی مصغر، ق مرکب ) مصغر پیشتر. کمی پیش . اندکی قبل : پیشترک زین که کسی داشتم شمع شب افروز بسی داشتم . نظامی . || اندکی جلوتر : زینگونه که شمع می فروزم گر پیشترک روم بسوزم . نظامی .من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک ...
-
غره کردن
لغتنامه دهخدا
غره کردن . [ غ ِرْ /غ َرْ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فریفتن . گول زدن . مغرور کردن . غره ساختن . رجوع به غره شود : نگویند زینگونه مردان مردهمانا جوانی ترا غره کرد. فردوسی .چون شوی غره بدینش چو همی بینی که همی غره کند گنبد دوارش . ناصرخسرو.نگر کتان ن...
-
صاحبی
لغتنامه دهخدا
صاحبی . [ ح ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به صاحب . || قسمی انگور درشت و پوست نازک و قرمزرنگ : بنده پرور هیچ بیگم نیست چون بنت العنب صاحبی زینگونه گر انگور را خوانم رواست . میرزا عبدالغنی قبول .در صاحبیش لطافت جان قند گرجیش ازغلامان . تأثیر. || جامه ٔ ابر...
-
بخم
لغتنامه دهخدا
بخم .[ ب َ خ َ / ب ِ خ َ ] (ص مرکب ) منحنی . خمیده . خم دار. باخم : پشت بخم . زلف بخم . (یادداشت مولف ) : بینی آن زلفین او چون چنبری بالا بخم کش بلخج اندر زنی ایدون شود چون آبنوس . طیان .دو نرگس دژم ّ و دو ابرو بخم ستون دو ابرو چو سیمین قلم . فردوسی ...
-
تیره گردیدن
لغتنامه دهخدا
تیره گردیدن . [ رَ / رِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تیره گشتن . تیره شدن . تاریک و سیاه و ظلمانی گردیدن : و هرگه که تیره بگردد جهان بسوزد چو دوزخ شود باد غز. خسروی سرخسی .چو شب تیره گردد شبیخون کنیم زدل ترس و اندیشه بیرون کنیم . فردوسی .به پیش اندر آیند م...
-
خسروپرست
لغتنامه دهخدا
خسروپرست . [ خ ُ رَ / رُو پ َ رَ ] (نف مرکب ) مطیع و فرمان بردار خسرو. پادشاه پرست . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : یکی کهتری باشدش دوردست سواری سرافراز و خسروپرست . فردوسی .همه پهلوانان خسروپرست برفتند از ایوان بسالار مست . فردوسی .ز دهقان و از م...
-
عودسوز
لغتنامه دهخدا
عودسوز.(نف مرکب ) عودسوزنده . کسی که عود میسوزاند. آنکه عود بر آتش مینهد تا بسوزد و بوی خوش دهد : نشستند خوبان بربطنوازیکی عودسوز و یکی عودساز. فردوسی .صندل و عود هر سویی برپای باد ازو عودسوز و صندل سای . نظامی .در طبق مجمر مجلس فروزعود شکرساز و شکر ...
-
چهارطاق
لغتنامه دهخدا
چهارطاق . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چارطاق . چهارطاقی . قبه و گنبدی که بر چهار پایه و ستون استوار باشد، سطحی که زیر آن قرار میگیرد مربع است و ستونها بر گوشه های آن قرار دارد و هر دو ستون از بالا با طاق و هلالی به یکدیگر متصل شوند و قبه و گنبد بر این ط...
-
عرق چین
لغتنامه دهخدا
عرق چین . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) عرقچین . عرق چیننده . آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند : ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم . حافظ. || نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان ). نوعی از ...
-
پیمان کردن
لغتنامه دهخدا
پیمان کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متعهد شدن .عهد کردن . پذیرفتن از. تعهد. شرط. (دهار) (تاج المصادر). اشتراط. (تاج المصادر بیهقی ). عقد. (دهار). (تاج المصادر بیهقی ). عهد. (تاج المصادر) : ابا هر که پیمان کنم بشکنم پی و بیخ رادی بخاک افکنم ....
-
پیشباز آمدن
لغتنامه دهخدا
پیشباز آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) استقبال کردن . تصدی . پذیره شدن : حکم بن العاص برادر عثمان بن العاص روی بشیراز نهاد و شهرک پیشباز آمد، از توج ، با سپاهی بسیار از عجم ، همه با سلاح تمام . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).شبستان همه پیشباز آمدندبدیدار او بزمس...