کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیرکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زیرکش
/zirke(a)š/
معنی
۱. گوشهای در دستگاههای شور و نوا؛ حسینی.
۲. [قدیمی] یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی؛ حسینی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیرکش
لغتنامه دهخدا
زیرکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) یکی از مقامات موسیقی قدیم . حسینی . (فرهنگ فارسی معین ).- زیرکش خاوران ؛ یکی از آهنگ های موسیقی . رجوع به آهنگ شود.- زیرکش عشیران ؛ یکی از آهنگ های موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
زیرکش
فرهنگ فارسی معین
(کَ یا کِ) (اِمر.) یکی از مقامات موسیقی قدیم ؛ حسینی .
-
زیرکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (موسیقی) zirke(a)š ۱. گوشهای در دستگاههای شور و نوا؛ حسینی.۲. [قدیمی] یکی از دوازده مقام موسیقی ایرانی؛ حسینی.
-
جستوجو در متن
-
حسینی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (موسیقی) hoseyni گوشهای در دستگاههای شور و نوا؛ زیرکش.
-
زبون گشتن
لغتنامه دهخدا
زبون گشتن . [ زَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتار شدن . اسیر شدن . پای بند گردیدن : گر این سان بیک بلده گشتی زبون که در پیش تخت تو ریزند خون . (گرشاسب نامه ص 154).آن مرغ که بود زیرکش نام در دام بلای تو زبون گشت . عطار. || لاغر و نزار شدن . خسته و فرسوده گ...
-
پژمرده
لغتنامه دهخدا
پژمرده . [ پ َ م ُ دَ / دِ ] (ن مف ) روی بخشکی آورده . خشک شده . پلاسیده . ترنجیده . چین و شکم بهم رسانیده . خوشیده . ذَبِب . بی طراوت : هر گلی پژمرده گردد زو نه دیرمرگ بفشارد همه در زیر غن . رودکی .ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ ِ کوک خواهی که چون چکوک...
-
شور
لغتنامه دهخدا
شور. (اِ) (دستگاه ...) (اصطلاح موسیقی ) این دستگاه ریشه ٔ بسیار قدیم دارد و مبنای بیشتر موسیقی های محلی و موسیقی معمول در ایلات بشمار میرود واینک به ذکر نغمه های شور و گوشه های آن می پردازیم :الف - نغمه ٔ ابوعطا؛ این نغمه از درجه ٔ دوم دوره ٔ دستگاه ...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....