کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زیرپا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زیرپا
لغتنامه دهخدا
زیرپا. (ص مرکب ) زیرپای . مطیع و فرمانبردار. (ناظم الاطباء).- زیرپای آوردن ؛ در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن ، در اختیار گرفتن آمده است : که سودابه را باز جای آورندسراپرده را زیرپای آورند. فردوسی .همه مرز را زی...
-
واژههای مشابه
-
زیرپا کردن
لغتنامه دهخدا
زیرپا کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بنفع خود مالهای دیگری را پنهان کردن یا متصرف شدن . دزدیدن (از ترکه ٔ مرده یا کالای خانه ای و غیره ). بحیله دزدیدن مالی . به مهارت برگرفتن برای خود چنانکه آثار جرم پیدا نباشد. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
-
زیرپا کشیدن
لغتنامه دهخدا
زیرپا کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به اقرار آوردن کسی را بی هدهده و سیاست ، مثلاً دزدی باشد و اورا بلطائف الحیل بسخن پیچانده به اقرار آرند. (از آنندراج ). به اقرار آوردن و به حیله و تدبیر از کسی اقرار گرفتن . (از ناظم الاطباء). از زبان کسی به ...
-
فرش زیرپا
لهجه و گویش تهرانی
اساسی ترین دارایی
-
جستوجو در متن
-
رِچ کُفتَن
لهجه و گویش بختیاری
reč koftan در مسیر معینى راه رفتن و برف را در زیرپا فشردن تا راهى براى عبور باز شود.
-
تمتع دیدن
لغتنامه دهخدا
تمتع دیدن . [ ت َ م َت ْ ت ُ دَ ] (مص مرکب ) منفعت و فایده دیدن . (ناظم الاطباء). بهره دیدن . نصیب دیدن : تمتع با کمال قرب زان رعنا نمی بینم که زیرپا نبیند یار و من بالا نمی بینم .صائب (از آنندراج ).
-
زیرپاکشی کردن
لغتنامه دهخدا
زیرپاکشی کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با زرنگی کسی را به گفتن اسرار واداشتن . به گربزی و زرنگی کسی را به افشای درون خود داشتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).از کسی (مانند بچه و خدمتکار) حرف درآوردن و در باب مسائلی که باید پنهان بماند از آنان ا...
-
دوس
لغتنامه دهخدا
دوس . [دَ ] (ع مص ) بپا کوفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مالیدن به زیرپا. (لغت محلی شوشتر). || نرم کردن گلی به پا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پامال کردن . (غیاث ). به پای بخستن . (تاج المصادر بیهقی ). || گل اندودن . (منتهی...