کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زودزود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زودزود
لغتنامه دهخدا
زودزود. (ق مرکب )شتاب شتاب . و زودباش . (آنندراج ). معجلاً و به تعجیل . (ناظم الاطباء) : ... خوارزمشاه خفته نیست وزودزود دست به وی دراز نتوان کرد. (تاریخ بیهقی ).از فسون او عدمها زودزودخوش معلق می زند سوی وجود.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
گورگور
لغتنامه دهخدا
گورگور. (اِ مرکب ) به معنی گوراگور است که زودزود و جلدجلد باشد. (برهان ) (آنندراج ). گوراگور و زودزود و به زودی . (ناظم الاطباء). رجوع به گوراگور شود. || نوعی از پرنده هم هست که آن را خرجل می گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
حرقصة
لغتنامه دهخدا
حرقصة. [ ح َ ق َ ص َ ] (ع مص ) گام نزدیک نهادن . || سخن زودزود و پیوسته گفتن . (منتهی الارب ).
-
خطیفه
لغتنامه دهخدا
خطیفه . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) آردی که بر آن شیر ریخته طبخ دهند و زودزود بچمچه خورند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
منقال
لغتنامه دهخدا
منقال . [ م ِ] (ع ص ) اسب سریع زودزودبردارنده قوائم را. مِنقَل .(منتهی الارب ) (از آنندراج ): فرس منقال ؛ اسبی که زودزود دست و پا را در رفتار بردارد. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). مُناقِل . مِنقَل . (اقرب الموارد).
-
صدیق
لغتنامه دهخدا
صدیق . [ ص َ ] (ع ص ، اِ) دوست . (منتهی الارب ) (ربنجنی ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اصدقاء. صُدَقاء. صُدقان . جج ، اصادق . (منتهی الارب ). دوست خالص ضد عدوّ. یکدل . یکدله . هوالذی لم یدع شیئاً مما اظهره باللسان الا حققه بقلبه و عمل...
-
رعوس
لغتنامه دهخدا
رعوس . [رَ ] (ع ص ، اِ) کسی که سرش از غلبه ٔ خواب بجنبد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ماده شتری که سرش از نشاط لرزان باشد. (منتهی الارب ). || ماده شتر شتاب رو که دستها را زودزود بردارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ...
-
منقل
لغتنامه دهخدا
منقل . [ م ِ ق َ ] (ع ص ) اسب سریع زودزود بردارنده قوائم را. مِنقال . ج ، مَناقِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که در رفتار زود به زود دست وپا را بردارد. ج ، مناقل . (ناظم الاطباء). اسبی که دست و پا را تند بردارد. مُناقِل . (از اقرب الموارد). || ...
-
الم الم
لغتنامه دهخدا
الم الم . [ اُ ل ُ اُ ل ُ ] (اِ مرکب ) فوج فوج . (فرهنگ رشیدی ). گروه گروه و فوج فوج . چه الم بمعنی فوج و گروه باشد. (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). فوج در فوج . (فرهنگ سروری ) (فرهنگ خطی ) (برهان جامع). || پی درپی و زودزود. (فرهن...
-
نقال
لغتنامه دهخدا
نقال . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) فرس نقال ؛ اسب که زودزود بردارد پاها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب که به سرعت قدم بردارد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منتقل . مناقل . (متن اللغة) (المنجد). || آنکه چیزها را از موضعی به موضع دیگر نقل کند. (از اقرب ا...
-
نقیل
لغتنامه دهخدا
نقیل . [ ن َ ] (ع ص ) مرد غریب و مسافر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب و غریبه . غریب ومسافر، خواه مرد باشد یا زن . (ناظم الاطباء). || (اِ) توجبه که از زمین باران رسیده آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیل که از زمین باران رسیده به ارا...
-
مناقلة
لغتنامه دهخدا
مناقلة. [ م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) پای بر جایگاه دست نهادن اسب . (تاج المصادر بیهقی ). دویدن ستور چنانکه دو پایش بر آنجا آید که دو دستش بوده باشد. (زوزنی ). || زودزود بردارنده ٔ قوائم گردیدن اسب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ): ناقل الفرس مناقلة و نقالا؛...
-
من بعد
لغتنامه دهخدا
من بعد. [ مِم ْ ب َ ] (ع ق مرکب ) از این سپس . (آنندراج ). پس از این . زین پس . از این پس : دفتر از گفته های پریشان بشویم و من بعد پریشان نگویم . (گلستان ).من بعد بیخ صحبت اغیار برکنم در باغ دل رها نکنم جز جمال دوست . سعدی .بس توبه و پرهیزم کز عشق تو...
-
دست دراز کردن
لغتنامه دهخدا
دست دراز کردن . [ دَ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کشیده و ممتد کردن دست . منبسط ساختن دست : کند خواجه بر بستر جانگدازیکی دست کوتاه و دیگر دراز. سعدی .که دستی به جود و کرم کن درازدگر دست کوته کن از ظلم و آز. سعدی . || کشیدن دست برای گرفتن چیزی یا نشان دادن ...