کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنگُله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
زنگدان
لغتنامه دهخدا
زنگدان . [ زَ ] (اِ مرکب ) زنگله و جلاجل را گویند. (برهان ) (آنندراج ). زنگله که زنان بر پای بندند. جلاجل . (فرهنگ فارسی معین ). زنگله ای که زنان بر پای بندند. (ناظم الاطباء). زنگله باشد. (جهانگیری ).
-
ژنگدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زنگدان› [قدیمی] žangdān زنگوله؛ زنگله؛ جلاجل.
-
زنگره
لغتنامه دهخدا
زنگره . [ زَ گ ُ / گ ِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) زنگله . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زنگله شود.
-
ذوجلاجل
لغتنامه دهخدا
ذوجلاجل . [ ج َ ج ِ ] (ع ص مرکب ) دف ذوجلاجل ، دورویه که به پیرامون زنگله ها دارد که چون دف را نوازند آن زنگله ها نیز آواز دهند.
-
ظلوف
لغتنامه دهخدا
ظلوف . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظِلف . سُمهای شکافته . زنگله ها.
-
ذوی الاظلاف
لغتنامه دهخدا
ذوی الاظلاف . [ ذَ وِل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) سم شکافتگان چون گوسفند و گاو و مانند آن . زنگله داران .
-
ژنگدان
لغتنامه دهخدا
ژنگدان . [ ژَ ] (اِ) زنگدان . زنگ . زنگله . جلاجل . ژنگدن . (برهان ). زنگوله . زنگهای کوچک اطراف دورویه .
-
ذوات الظلف
لغتنامه دهخدا
ذوات الظلف . [ ذَ تُظْ ظِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) حیوان که چیزی از جنس شاخ بر اسفل پای دارد مانند کفش آدمی و شکافته است مانند گاو و گوسفند و آهو و جز آن . زنگله داران . زنگله پایان . سم شکافتگان . ذوات الخف .
-
طلو
لغتنامه دهخدا
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع مص )پای بچه ٔ چهارپایان بستن . (منتهی الارب ). ببستن پای بچه ٔ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی ).
-
ژنگله
لغتنامه دهخدا
ژنگله . [ ژَ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ) سُمی که شکافته باشد همچون سُم آهو و گاو و گوسفند و امثال آن . (برهان ). ظِلف . (مهذب الاسماء). زنگله . کفشک . (التفهیم ).
-
زنگوله
لغتنامه دهخدا
زنگوله . [ زَ ل َ ] (اِخ ) نام پهلوانی باشد تورانی . (برهان ). نام مبارزی تورانی . (ناظم الاطباء) : چو زنگوله ٔ گرد و گلباد راسپهرم که بد روزفریاد را. فردوسی .رجوع به زنگله وفهرست ولف شود.
-
جنجیین
لغتنامه دهخدا
جنجیین . [ ] (اِخ ) پیروان جنجی جوخانی . این مرد در اول بت پرست بوده و در بتخانه زنجلیج [ زنگله ؟ ] می زد، سپس دین بت پرستی رها کرد و خود دینی اختراع کرد که پیروان آن بمناسبت نام او به جنجیین نامیده شدند. (از ابن الندیم ).
-
ذوالظلف
لغتنامه دهخدا
ذوالظلف . [ ذُظْ ظِ ] (ع ص مرکب ) صاحب سم شکافته ، چون گاو و گوسفند و آهو و جز آن . زنگله دار. سم شکافته . ج ، ذوات الظلف . ذوات الأظلاف .
-
جلجلة
لغتنامه دهخدا
جلجلة. [ ج َ ج َ ل َ ] (ع مص ) آمیختن . || روشن آواز شدن اسب . || سخت تافتن زه را. || جنبانیدن چیزی به دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زنگله بستن . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن رعد. || جنبانیدن زنگل و درای و مثل آن . || تحریک و شدّت صوت . (از ...
-
ذوات الاظلاف
لغتنامه دهخدا
ذوات الاظلاف . [ ذَ تُل ْ اَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) ج ِ ذوالظلف . جانوران دارای سم شکافته چون گاو و گوسفند و بز و آهو و آنچه بدان ماند. سم شکافتگان . زنگله داران . رجوع به ذوات الظلف شود .