کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زنمه
معنی
(زَ نَ مَ یا مِ) [ ع . زنمة ] (اِ.) پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنمه
فرهنگ فارسی معین
(زَ نَ مَ یا مِ) [ ع . زنمة ] (اِ.) پاره ای از گوش شتر یا گوسفند که بریده آویزان کنند.
-
واژههای مشابه
-
زنمة
لغتنامه دهخدا
زنمة. [ زَ م َ / زُ م َ / زَ ن َم َ / زُ ن َ م َ ] (ع اِ) قد و قامت و اندام مرد. || (ق ) فی الحقیقة و براستی . || البته . (ناظم الاطباء). || یقال : هو العبد زنمة؛ ای زلمة. رجوع به زلمة شود. (از ناظم الاطباء).
-
زنمة
لغتنامه دهخدا
زنمة. [ زَ ن َ م َ ] (ع اِ) تره ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نوعی از تره . (ناظم الاطباء). || دروش گوش گوسپند و شتر که پاره ای از گوش آن بریده ، معلق گذارند و یفعل ذلک بالکرام من الابل و غیرها. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ن...
-
جستوجو در متن
-
زنماء
لغتنامه دهخدا
زنماء. [ زَ ] (ع ص ) مؤنث ازنم . شتر زنمه دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به زنمة شود.
-
زنم
لغتنامه دهخدا
زنم .[ زَ ن ِ ] (ع ص ) شتر که پاره ای از گوش آن بریده معلق گذاشته باشند. مؤنث : زَنِمة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : ناقة زنمة؛ ماده شتری که پاره ای از گوش آن را بریده آویزان گذارند. (ناظم الاطباء).
-
زنمتان
لغتنامه دهخدا
زنمتان . [زَ ن َ ] (ع اِ) دو پوستک دراز را گویند مانند سر پستان که از زیر گلوی گوسفند و بز آویخته می باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مأخوذ از تازی است . (ناظم الاطباء). عربی و تثنیه ٔ زنمة، دو گوشوار گوسفندو برهان در اشتباه است ، فارسی نیس...
-
ازنم
لغتنامه دهخدا
ازنم . [ اَ ن َ ] (ع ص ) بعیرٌ ازنم ؛ شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث : زَنْماء. (منتهی الارب ).
-
گوشوارک
لغتنامه دهخدا
گوشوارک . [ گوش ْ رَ ] (اِ مصغر) مصغر گوشوار. گوشوار خرد. گوشوار کوچک . رجوع به گوشوار شود. || در قاعده ٔ بعضی از برگهای دو صفحه ٔ کوچک یا بزرگ وجود دارد که آن را گوشوارک مینامند . رجوع به واژه های مصوب فرهنگستان شود. || دو پاره گوشت خرد که زیر گوش گ...