کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنده سرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
زنده سرایی
واژهنامه آزاد
بدیهه سرایی، درجاگویی، درجاسرایی، ناگاه و نااندیش سرایی، زودسرایی، زود گویی.
-
واژههای مشابه
-
زندة
لغتنامه دهخدا
زندة. [ زَ دَ ] (اِخ ) شهری است به روم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ). ابو عبیدةبن جراح رضی اﷲ عنه آن را بگشاد. (از معجم البلدان ).
-
زندة
لغتنامه دهخدا
زندة. [ زَ دَ ] (ع اِ) چوب یا سنگ زیرین آتش زنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به زند شود.
-
علی زنده
لغتنامه دهخدا
علی زنده . [ ع َ ی ِ زِ دَ ] (اِخ ) (شیخ ...)وی از محرکان میرزا سعد وقاص در مخالفت با میرزا شاهرخ بود. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 593 شود.
-
زنده داشتن
لغتنامه دهخدا
زنده داشتن . [ زِ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب ) برقرار و پایدار داشتن . (ناظم الاطباء).- زنده داشتن آتش ؛ نگذاشتن که بمیرد یعنی خاموش شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دولت تو روغن است وملک چراغ است زنده توان داشتن چراغ به روغن . فرخی .شب وصلت بسی پر خنده...
-
زنده شدن
لغتنامه دهخدا
زنده شدن . [ زِ دَ/ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زنده گردیدن . حیات یافتن . نشر. نشور. از نو حیات یافتن . زنده گشتن : حکمت آبیست کجا مرده بدو زنده شودحکما بر لب این آب مبارک شجرند. ناصرخسرو.بنگر نبات مرده که چون زنده شد به تخم آن کش نبود تخم چگونه فنا شده ...
-
زنده کردن
لغتنامه دهخدا
زنده کردن . [ زِ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیات بخشیدن . به زندگی بازگرداندن . جان بخشیدن . احیاء. (فرهنگ فارسی معین ). احیاء. نشر. بعث . احیاء کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : تا تازه کرد یاد اوائل بدین خویش تا زنده کرد مذهب یونانیان بخود. دقیقی...
-
زنده گردانیدن
لغتنامه دهخدا
زنده گردانیدن . [ زِ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) حیات بخشیدن . || شفا دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به زنده کردن شود.
-
زنده گردیدن
لغتنامه دهخدا
زنده گردیدن . [ زِ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) زنده شدن . زنده گشتن . حیات یافتن : وگر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم صبحگاهی . سعدی .جز حسرت آنکه زنده گردم تا پیش بمیرمت دگر بار. سعدی .بسوزاندم هر شبی آتشش سحر زنده گردم به ب...
-
زنده گشتن
لغتنامه دهخدا
زنده گشتن . [ زِ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) حیات یافتن . از نو حیات یافتن : بمردند از روزگار درازبگفتار من زنده گشتند باز. فردوسی .عبداﷲ طاهر از پیش خلیفه بیرون آمد واین تشریف که خلیفه فرمود... بدان زنده گشت . (تاریخ بیهقی ). اما چون بر لفظ عالی سخ...
-
زنده ماندن
لغتنامه دهخدا
زنده ماندن . [ زِ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) حیات داشتن . نمردن : اگر زنده ماند همی یزدگردز هر سو بدو لشکر آیند گرد.فردوسی .تو گفتی سخن پاش و پاسخ شنواگر بشنوی زنده مانی برو. فردوسی .من پادشاهی چون محمود را مخالفت کردم و جواب دادم که کار من نیست تا مرد ...
-
زنده پیل
لغتنامه دهخدا
زنده پیل .[ زَ / زِ دَ / دِ ] (اِخ ) لقب شیر احمد جامی هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء). لقب بزرگی که شیخ احمد نام داشت ساکن جام که قریه ای است . (غیاث ) (آنندراج ). ژنده پیل احمد جام . رجوع به روضات الجنات چ دانشگاه ص 230، 231، سبک شناسی بهار ج 3 ص ...
-
زنده جان
لغتنامه دهخدا
زنده جان . [ زِ دَ / دِ ] (اِخ ) نام قریه ای است در راه هرات قریب به غوریان . (از انجمن آرا) (آنندراج ). دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان کاشمر است که 852 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زنده دار
لغتنامه دهخدا
زنده دار. [ زِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) حیات دهنده . نگهدار. نگهبان . حافظ. حارس : خداوند بی یار و، یار همه بخود زنده و، زنده دار همه . نظامی .تو شدی زنده دار جان ملوک عز نصره خدایگان ملوک . نظامی .ای کمر بسته ٔ کلاه تو، بخت زنده دار جهان بتاج و به تخت ....