کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زنده بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زنده رزم
لغتنامه دهخدا
زنده رزم . [ زِ دَ / دِ رَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است تورانی وزیر سهراب بن رستم که رستم به یک مشت کار او را ساخت . (برهان )(آنندراج ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). نام پهلوانی است تورانی . (فرهنگ رشیدی ). نام خال سهراب بوده که رستم او را کشته ....
-
زنده رود
لغتنامه دهخدا
زنده رود. [ زَ / زِ دَ / دِ ] (اِخ ) رود مشهور اصفهان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام رود اصفهان . (غیاث ). زاینده رود : نیل کم از زنده رودو مصر کم از جی قاهره مقهور پادشای صفاهان . خاقانی .ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین زنده گشت از نوای سرود. نظام...
-
زنده زا
لغتنامه دهخدا
زنده زا. [ زِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بچه زا. ج ، زنده زایان . بچه زایان . پستانداران . (فرهنگ فارسی معین ).
-
زنده کن
لغتنامه دهخدا
زنده کن . [ زِ دَ / دِ ک ُ ] (نف مرکب ) زنده گر. احیاکننده ٔ موتی . (آنندراج ). زنده کننده . احیاکننده . محیی . (فرهنگ فارسی معین ) : که زنده کن پاک جان من اوست بر آنم که روشن روان من اوست . فردوسی .از مدحتش که زنده کن دوستان اوست تا نفخ صور، صور دوم...
-
زنده گر
لغتنامه دهخدا
زنده گر. [ زِ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) زنده کن . (آنندراج ).زنده کننده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : آن زنده یکی را و دو را کرد به معجزوین زنده گر جان همه خلق جهانست . منوچهری (یادداشت ایضاً).به کف موسی کلیم کریم بدم عیسی که زنده گر است . انوری (از آن...
-
زنده گیا
لغتنامه دهخدا
زنده گیا. [ زِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) زنده گیاه . مردم گیاه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چون زنده گیا زنده ٔ مرده ست به صورت با آنکه تنش مرده ٔ زنده ست چو اسفنج . سیف اسفرنگ (یادداشت ایضاً).رجوع به مردم گیاه شود.
-
زنده نام
لغتنامه دهخدا
زنده نام . [ زِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خوشنام . نیکنام . که نامش پایدار و جاویدان باشد. بلندآوازه : کرد عتبی با کسائی همچنان کردار خوب ماند عتبی از کسائی تا قیامت زنده نام . سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).جاودان ماند کریم از مدح شاعر زنده نام زین بود ش...
-
زنده نامی
لغتنامه دهخدا
زنده نامی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نیکنامی . خوشنامی . جاویدانی نام : خوب کرداری ز بهر زنده نامی کرده اندزنده نامی بهتر است از زندگی لحم و عظام . سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).میوه ٔ من مدح و آب زندگانی اندر اوزنده نامی حاصل آید چون بدو در بنگ...
-
زنده واف
لغتنامه دهخدا
زنده واف . [ زِ دَ /دِ ] (اِ مرکب ) مرغ هزاردستان بود. (اوبهی ). بمعنی زندباف که بلبل و مرغان خوش الحان باشند. (آنندراج ). بلبل . (ناظم الاطباء). رجوع به زندباف و زندواف شود.
-
living array
آرایۀ زنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] غشایی که یاختههای زنده بر روی آن آرایش خاصی یافتهاند متـ . آرایۀ زیستی biological array
-
tableau vivant (fr.), tableau 1
تابلوِ زنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] موقعیت یا وضعیتی تصویرگونه و ایستا در نمایش که در آن بازیگران برای تأکید بر برخی لحظات کاملاً ساکن در برابر تماشاگران ظاهر میشوند
-
liveware, wetware, meatware, jellyware
زندهافزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] کاربر حقیقی رایانه یا زیستتراشه
-
live born
زندهزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] جنینی که با نشانههای حیاتی به دنیا آمده باشد
-
live birth/ livebirth
زندهزایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] به دنیا آوردن نوزاد همراه با نشانههای حیاتی مثل تنفس یا ضربان قلب یا حرکت ارادی عضلات بدون در نظر گرفتن مدت بارداری
-
vivisepulture
زندهگور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] محل زندهبهگور کردن یک یا چند نفر