کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمینخراشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
scarification 2, soil wounding
زمینخراشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] از بین بردن مکانیکی گیاهان رقیب یا واریزهها و چوبماندهای مزاحم یا زیرورو کردن سطح خاک برای بهبود شرایط بازجنگلکاری
-
واژههای مشابه
-
خراشی
لغتنامه دهخدا
خراشی . [ خ َ شی ی ] (ع اِ) خَدو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || خلط سینه . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). بَلغَم . (منتهی الارب ). یقال : القی من صدره خراشی ؛ انداخت از سینه ٔ خود بلغم . (از ناظم الاطباء).
-
scratch ticket
بلیتِ خراشی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای، حملونقل ریلی] بلیتی که مسافر باید لایۀ روی نوشتههای آن را مطابق با زمان و مکان استفادۀ خود بخراشد تا منطقه و تاریخ اعتبار آن آشکار شود
-
جان خراشی
لغتنامه دهخدا
جان خراشی . [ خ َ] (حامص مرکب ) عمل جان خراش . روان خراشی . روح آزاری .
-
زمین
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم ۲. حد، مرز ۳. تراب، ثری، خاک، گل ۴. بر، خشکی ۵. ملک
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِخ ) سیاره ای که ما در آن منزل داریم واز آن نشو و نما می کنیم ... در مدت 24 ساعت یکدفعه بر دور خود می گردد و در مدت 365 روز و شش ساعت و چند دقیقه بر دور شمس گردش می کند و بی نهایت کوچکتر است از شمس . و تقسیم می کنند سطح زمین را بواسطه...
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (ع ص ) برجای مانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، زَمنی ̍. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کسی که پای او شل شود و از جای خود حرکت نتواند کرد او را زَمِن نیز گویند... مأخوذ از زمانت . (غیاث ).
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زُ م َ ] (ع اِ) اندک وقت و گاهی به تراخی اراده کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مصغر زمان ، اندک وقت و وقت کمی : لقیته ذات الزمین ؛ یعنی دیدار کردم او را در یک زمانی پیش از این . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
Earth
زمین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] سومین سیارۀ منظومۀ شمسی ازلحاظ فاصله از خورشید که سیارهای سنگی به قطر حدود 12800 کیلومتر است و شامل آب و جوّ و گرمای مناسب برای شکلگیری و ادامۀ حیات است
-
زمین
فرهنگ فارسی معین
(زَ) [ په . ] (اِ.)1 - سومین سیاره از سیارات منظومه شمسی به نسبت دوری از خورشید. 2 - مساحتی از خاک که در آن کشت و زرع می کنند. 3 - خاک . ؛ ~ و زمان کنایه از: همه جا و همه چیز. ؛ ~ را به آسمان دوختن کنایه از: دست به کار محال زدن و به قصد پیروز شدن...
-
زمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: zamīk] za(e)min ۱. سطحی که در زیر پا قرار دارد: چادرش روی زمین کشیده میشد.۲. (نجوم) سومین سیارۀ منظومۀ شمسی.۳. خشکی مورد تصرف کسی؛ مِلک.۴. محلی برای کشاورزی؛ مزرعه.۵. [قدیمی] سرزمین.〈 زمین فیال: زمینی که برای نخستین بار آن را کا...
-
زمین
دیکشنری فارسی به عربی
ارض , تربة , تضاريس , کرة ارضية , هکتار
-
زمین
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: zemin طاری: zimin طامه ای: zemin طرقی: zimin کشه ای: zimin نطنزی: zemin