کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زریر
/zarir/
معنی
گیاهی با ساقههای کوتاه و برگها و گلهای زرد که در رنگرزی به کار میرود؛ اسپرک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زریر
فرهنگ نامها
(تلفظ: zarir) تیز خاطر ، سبک روح ، نام گیاهی (اسپرک) ؛ (در اعلام) نام برادر گشتاسب و سپهبد ایران و پیروِ زردشت ، وی در جنگهای دینی ایرانیان با تورانیان به دست بیدرفش (ویدرفش) جادو کشته شد ؛ (در اوستا) به معنی زرینبر و زرین جوشن است .
-
زریر
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (اِ.) گیاهی است دارای ساقة کوتاه و گل های زردرنگ و برگ های زرد مایل به سفید که در رنگ کردن پارچه و لباس استعمال می شود.
-
زریر
لغتنامه دهخدا
زریر. [ زَ ] (اِخ ) نام برادر گشتاسب است . (برهان ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). در اوستا «زئیری « »وئیری » جزو اول بمعنی زرین و زردرنگ و جزو دوم از ریشه ٔ «وره » پهلو «ور» فارسی ...
-
زریر
لغتنامه دهخدا
زریر. [ زَ ] (ع مص ) برافروخته و سرخ شدن چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توقد و تنور چشم . (از اقرب الموارد). برافروخته و سرخ گردیدن چشم . (ناظم الاطباء). || (ص ) تیزخاطر سبک روح . || (اِ) گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم ...
-
زریر
لغتنامه دهخدا
زریر. [ زَ / زِ ] (اِ) گیاهی باشد زرد که جامه بدان رنگ کنند و آنرا اسپرک نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). بعضی دیگر گویند گلی است و آن در کوهستان حورجان بسیار است . (برهان ) (از جهانگیری ). گیاهی است زرد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 140). اسپرک باش...
-
زریر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) zarir گیاهی با ساقههای کوتاه و برگها و گلهای زرد که در رنگرزی به کار میرود؛ اسپرک.
-
واژههای مشابه
-
پور زریر
لغتنامه دهخدا
پور زریر. [ رِ زَ ] (اِخ ) مراد نستور (بستور) است نبسه ٔ گشتاسب شاه : بیامد همانگاه نستور[بستور] شیرنبرده کیان زاده پور زریر.دقیقی (از شاهنامه ).
-
واژههای همآوا
-
ظریر
لغتنامه دهخدا
ظریر. [ ظَ ] (ع اِ) زمین سنگناک . || زمین درشت . || مناره ای که بدان راه شناسند. ج ، ظُرّان ، اَظِرّة. اناصیب .
-
ضریر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعمی، کور، نابینا ۲. لاغر، ناتوان، نحیف، نزار، ≠ بینا
-
ضریر
فرهنگ فارسی معین
(ضَ) [ ع . ] (ص .) 1 - مرد کور، نابینا. 2 - نحیف . ج . اضراء، اضرار.
-
ضریر
لغتنامه دهخدا
ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) المعلم . ابواسحاق . تابعی است .
-
ضریر
لغتنامه دهخدا
ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) انطاکی . رجوع به داود ضریر انطاکی شود.
-
ضریر
لغتنامه دهخدا
ضریر. [ ض َ ] (اِخ ) رجوع به ابومقاتل ضریر شود.