کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زردرویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
زردرویی
/zardruy(')i/
معنی
۱. زردی رنگ چهره.
۲. [مجاز] شرمندگی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
زردرویی
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(حامص .)شرمندگی ، خجالت .
-
زردرویی
لغتنامه دهخدا
زردرویی . [ زَ ] (حامص مرکب ) زردروئی . زردی صورت و پریدگی رنگ آن . (فرهنگ فارسی معین ) : زردرویی زر از قرین بد است ورنه سرخ است تا قرین خود است . سنائی .شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام . خاقانی . || خجالت . انف...
-
زردرویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zardruy(')i ۱. زردی رنگ چهره.۲. [مجاز] شرمندگی.
-
واژههای مشابه
-
زردرویی کشیدن
لغتنامه دهخدا
زردرویی کشیدن . [ زَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) خجالت کشیدن . شرمندگی . شرمساری : زردرویی می کشم زآن طبع نازک بی گناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم . حافظ.هرکه در مزرع دل تخم وفا سبز نکردزردرویی کشد از حاصل خود وقت درو. حافظ.زردرویی بکشد هرکه حج...
-
جستوجو در متن
-
روی زردی
لغتنامه دهخدا
روی زردی . [ زَ ] (حامص مرکب ) خجالت . شرمساری . شرمندگی . (ناظم الاطباء). حالت و صفت روی زرد. زردرویی .
-
رخ زردی
لغتنامه دهخدا
رخ زردی . [ رُ زَ ] (حامص مرکب ) صفت رخ زرد. حالت رخ زرد. زردرویی . روی زردی . زردرو بودن . زردرخ بودن : دل سیاهی دهند و رخ زردی بهل این سرخ و سبز [ شراب و بنگ ] اگر مردی . اوحدی .و رجوع به رخ زرد و روی زرد و زردرویی شود.
-
گلگون کردن
لغتنامه دهخدا
گلگون کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرخ کردن : شوم جامه ٔ رزم بیرون کنم به می روی پژمرده گلگون کنم . فردوسی .زردرویی میکشم زآن طبعنازک بی گناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم .حافظ.
-
سبز کردن
لغتنامه دهخدا
سبز کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برنگ سبز درآوردن : عدل کن با خویشتن تا سبز پوشی در بهشت عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند. ناصرخسرو. || کاشتن و رویانیدن . (غیاث ). متعدی از سبز شدن . نهال کردن . (آنندراج ): تخضیر؛ سبز کردن . (منتهی الارب )(تا...
-
سرخ رویی
لغتنامه دهخدا
سرخ رویی . [ س ُ ] (حامص مرکب ) روی سرخ داشتن . قرمزی چهره داشتن : امروز سرخ رویی من دانی از چه خاست زآن کآتش نیاز دمیدم به صبحگاه . خاقانی .مغ را که سرخ رویی از آتش دمیدن است فرداش نام چیست سیه روی آن جهان . خاقانی .گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن ...
-
کاک
لغتنامه دهخدا
کاک . (اِ) مرد که در مقابل زن است . (برهان ). به لغت ماوراءالنهر مرد باشد. (لغت نامه ٔ اسدی ) : همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره ٔ نجدی همه چون کاک غدنگ . قریعالدهر. || مردم که آدمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || مردمک چشم که به عربی ...
-
غبغب
لغتنامه دهخدا
غبغب . [ غ َ غ َ ] (ع اِ) گوشت برجسته که بر زیر زنخ و زیر گلوی مردم فربه پدید آید. گوشت پاره ٔ فروهشته زیر حنک مردم . (منتهی الارب ). آن پوست که آویخته بود زیر گلو. (دهار). گوشت آویخته زیر ذقن و آن مردم پرگوشت را از لوازم خوب صورتی است . (غیاث ). گوش...
-
زینهار
لغتنامه دهخدا
زینهار. (اِ) بمعنی زنهار است که پناه جستن و امان خواستن باشد. (برهان ). بمعنی زنهار است و بمعنی امان . (انجمن آرا) (آنندراج ). پناه و امان ... و مهلت . (غیاث ). زنهار. (جهانگیری ). پهلوی «زینهار» (امن ، امان )، سغدی «زینیه » (پناه ، امان ). اندرس آن ...
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ی ِ ] (حرف اضافه ) برای ِ. بهرِ. ل ِ. جهت ِ. علت ِ. واسطه ٔ. سبب ِ : من امروز نز بهر جنگ آمدم پی پوزش نام و ننگ آمدم . فردوسی .سپه را بکردار پروردگاربهر جای بردم پی کارزار. فردوسی .آتش بر دیگ پی کار تست آب به بیگار تو در آسیاست . ناص...