زردرویی . [ زَ ] (حامص مرکب ) زردروئی . زردی صورت و پریدگی رنگ آن . (فرهنگ فارسی معین ) :
زردرویی زر از قرین بد است
ورنه سرخ است تا قرین خود است .
شمع زرد است از نهیب سر منم هم زرد لیک
زردرویی نز نهیب سر نشان آورده ام .
|| خجالت . انفعال . (آنندراج ). خجالت . شرمندگی . (ناظم الاطباء). شرمندگی . خجالت . انفعال . (فرهنگ فارسی معین ). شرمساری . خجلت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زردرویی برند.